مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

از مهسا به آسمون... به گوش باش!

زیر آفتاب گرم اردیبهشت رو چمنهای تازه دراز کشیده بودم...

بوی تازگی به وجدم آورده بود.

صدای آب مست و آرومم کرده بود.

همین جوری که چشام از زور خواب داشت میرفت دستمو دراز کردمو با یکم نشونه گیری خورشید رو سفت تو مشتم گرفتم!

خودم از کارم خندم گرفت!

بخواب بچه! تو کجا این غلطا کجا؟!

...

چشامو که باز کردم اولین چیزی که همیشه انتطارمو میکشه ،همون سر درد همیشگی اومد سراغم.

همون اتاق تاریک ،همون دلواپسی ، همون آسمون بی خورشید!

وای نکنه واقعا خورشید رو له کردم؟!

اگه من لهش کردم پس چرا جای دستم، دلم سوخته؟

چرا قلبم درد میکنه؟

...

هیچ وقت فکر نمی کردم آسمون انقدر نزدیک باشه!

...

اون خواب بود؟ این خوابه؟ بعدی خوابه؟

...

ببار دیگه آسمون! خستم کردی! بارونو نگه داشتی واسه چی؟ واسه کی؟

 جاش که خوب نمیشه ببار لااقل یه صدای جیززز بده جیگرمون..جیگرشون..جیگرِ..هرکی خنک شه!

یکاری نکن ماهتم له کنم..

تهدیدم جدی بود، خود دانی... 

عمری که رفت...

گر ز حال دل خبر داری... بگو 

ور نشانی مختصر داری... بگو 

مرگ را دانم ... ولی تا کوی دوست 

راه اگر نزدیک تر داری .. بگو 

 

مولانا

حباب زندگی

حس یه حباب رو دارم که تو یه گل خونه پر کاکتوس گیر کرده با یه در خروجی... 

استرس داره... 

اگه باد بیاد یا احتمال داره به یکی از اون هزارتا کاکتوس بخوره یا از اون جهنم بره بیرون... 

... 

کاش جای این همه زجر یکی بیاد و منو بترکونه...