مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

دیده ها و ندیده ها

من امروز مردی رو دیدم که پاشو 180 درجه وا کرده بود و همین طور نشسته بود به افق نگاه عالمانه میکرد!

من امروز خانمی رو دیدم که با یونیفرم هواپیمایی و کفش پاشنه بلند طوری میدویید و ورزش میکرد که دهن منو از تعجب باز کرد!

من امروز خانمی رو دیدم که طوری روسریشو پشت گردنش گره زده بود و خوش خوشان میدویید که یه لحظه نیشم باز شد و فکر کردم آخ جون من اومدم خارج!

من امروز دختر پسری رو دیدم که توپ بدمینتونشون رفته بود بالای درخت و پسره دست به کمر وایساده بود . میخندید ولی دختره با چوب افتاده بود به جون درخت!

من امروز کلاغ و کفتر چایی دیدم که زل زده بودن بهم و منو یاد صحنه های عاشقانه عارفانه انداختن!

من امروز دختر پسری رو دیدم که با تیپ خفن ورزشی دست به دست هم 1 ساعت دور حوض قدم میزدن و ورزش قلب میکردن!

من امروز یه پیرمرد مو نارنجی دیدم که دقیقا لباس کارآگاه گجد فقط مشکیشو پوشیده بود و دکمه هاشو تا چونش بسته بود حتی با همو کلاه،یه رز قرمز گرفته بود دستش و هی بو میکرد و عشوه خرکی میومد!

من امروز مرد جاافتاده ای رو دیدم که داشت به شدت ورزش میکرد و وقتی یه خانم از جلوش رد شد  گفت ماشاالله!... و من خیلی از تیکه مومنانه و مذهبیش تعجب کردم و ازش متشکر بودم که حتی در نگاه هیز و چندش آورش از یاد خدا غافل نیست! 

من امروز خودمو دیدم که رفتم وسط تیم ورزش صبحگاهی پارک لاله وایسادم و بدون اینکه به خودم تکون بدم هروقت دست میزدن عین بچه ها می خندیدمو با تمام وجود دست میزدم و هوووووووووو میکشیدم !


-----------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1: خواستم بگم اینه اوضاع و احوال پارکهای ما ساعت 7 صبح! 

پ ن 2:بهتون پیشنهاد میکنم به شغل فکر نکنید، به امکانات تفریحی اطراف شرکت فکر کنید و معیارتونو اون بزارید...



دشت اول...

از بچگی یکی از تفریحات مورد علاقم ماشین سواری بود. اون زمان دوست داشتم صدای ضبط رو بلند بلند کنم ، بندازیم تو اتوبان همت که ته نداره و ساعت دوازده شب با سرعت گاز بدیم. شیشه رو بدم پایین و هرچند دقیقه یبار سرمو بیارم پایین سمت پاهام که بتونم نفس نکشیدن بخاطر بادی که می خورد تو صورتمو جبران کنم.

الانم که بزرگ شدم دوست دارم سوار ماشین شم. شیشه بالا.بدون هیچ صدایی و فقط به صورت آدما نگاه کنم. به خنده هاشون . به عصبانیتشون . به دست هم گرفتنا . به اینکه به چی فکر می کنن . چرا اینجان. چیکار میشه کرد همه بخندن...


صبح ها پنج از خواب پا میشم و با آفتاب مسابقه میزارم که کی زودتر از خونش میزنه بیرون. با اتوبوس از جاهایی رد میشم که هیچ وقت تنها نرفته بودم. از ولیعصر به سمت انقلاب یه پارک درازی وسط دوتا خیابونه پر از صندلی. انقدر صندلی هست که فکر کنم جا واسه همه خسته های انقلاب تا ولیعصر داشته باشه. اما صبح ها خسته ای اونجا نیست ولی بی جا زیاد هست.. مردی که همیشه روی یکی از صندلی ها به سختی هیکل مردونشو جا داده و پتو رو کشیده رو سرش. نمی دونم از سرماست یا یا اینکه نمی خواد کسی اونو ببینه یا بشناسه.. امروز کلاغا دورش جمع شده بودن و به زمین سنگی نوک میزدن ، روزیشونو میگرفتن .. چه بسا از دست اون مرد...

تاحالا چند تا بی کس، بی پناه، بی خانواده،بی کار،بی خونه،بی همراه روی این صندلی نشستن و گذر ماشین ها و اتوبوسارو که امثال منو تو توش بودن رو نگاه کردن و کمکی خواستن و کمکی ندیدن... و این صندلی ها تا حالا چند بار واسشون گریه کردن؟ این صندلی ها خیلی مردن که اینهمه نامردی رو میبینن و هنوز تونستن محل امنی واسه یه خسته دیگه باشد.. این صندلی ها خیلی خستن! من می دونم...


صبح ها اکثرا زود میرسم میرم پارک لاله..یه پاتوق واسه خودم پیدا کردم.. یه آلاچیق چوبی کوچولو ته پارک کنار دریاچه و رودخونه مصنوعی.. ولی من حتی با اون میتونم دریا رو تصور کنم . با خودم جمله آندره ژید رو تکرار میکنم که میگه: " بگذار عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری" من اینجور آدمیم! :)

دوتا آلاچیق اون ورتر محبت داره غوغا میکنه. یه مرد،شاید یکی مثل همون که صندلی ها تنها جای امن واسشن ،نشسته و دورش تمام گربه های پارک و کلاغ ها جمع شدن و دارن روزیشون رو از دستای بخشنده مردی می گیرن که ظاهر خیلی فقیری داره و قلب و روح خیلی ثروتمند.. میدونه گربه هاش چقدر تن ماهی دوست دارن و تو نگاهش غم رو میبینم که چقدر ناراحته از اینکه یدونه تن ماهی چقدر واسه اینهمه گربه کمه ... و خرید همین یه تن ماهی چقدر واسه اون زیاده...


دوتا آلاچیق اون ورتر خدا داره دشت اول این مرد رو میده.. همیشه وقتی به یه نیازمندتر از خودم میرسم میگم  : مهم نیست زنی،مردی،پیری،جوونی..مهم اینه همه روحمون از خداست .. و این یعنی عمیق ترین پیوند... پس ببخش.

یه گربه سیاه زل زده تو چشام!! و نمیدونه من ازش میترسم!! خوش شانسه چون ناهار ماهی دارم...

دشت اول منم اومد... 

الهی همه روزشون پر از برکت باشه.. منبعش از خدا دستش از شما...


----------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1) از چهارشنبه میرم سرکار... اولش زجر بود واسه همین نه گفتم نه نوشتم. روز به روز داره بهتر میشه

پ ن 2) 17 مهر.. وارد 5 سال شدیم.. دوست دارم هنوز.. و هرروز بیشتر از دیروز :)

پ ن 3) گویا این وبلاگ با روزی 2 3 بار چک کردن هدی و راشین و خودمه که شارژ میشه!!!!


من و چیزای جدید

من وارد دوره جدیدی از زندگیم شدم...

الان چون بیشتر درد داره تا خوشی نمی نویسم..هروقت به تعادل رسید شرایط برمیگردم با کلیییی حرف :)

راستی... آمار سایت به طرز عجیبی بالا میره..کسایی که میان و میرن یه اعلام حضوری بکنن تا من تو لیست خوشحالیم براشون حاضری بزنم.

دریغ نکنید