مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

پر بغضم...

پر بغضم... و اینبار ، بار بغض سنگین تر از توان چشمامه...


خستم از خودم، خستم از دستام، خستم از خستگی چشام...

خستم از صبر، خستم از تحمل، خستم از خستگی انتظار...

خستم از سکوت، خستم از خفه بودن، خستم از اینهمه خستگی...

من خستم... بخدا


http://www.nariya.ir/wp-content/uploads/2011/12/Gerye_nariya.jpg


 و با آمدن پاییز غم های من هزاران برابر می شود...

من و خدا و دریا

واییییییییی که امروز اینجا چه هواییه!!!!

وقتی با سرماخوردگی و پررویی تمام رفتم پارک قدم بزنم انقدر مه بود و هوا عااالی ! که دلم می خواست جیغ بزنم!

دلم خیلی واسه بابل تنگ شده.. زمستونا وقتی 8 صبح کلاس داشتم دقیقا همین حس بهم دست میداد... و البته چرا راه دور... هفته پیش که رفتیم شمال دوباره همین حس رو تجربه کردم...

روز آخر تنها رفتم لب دریا، هیشکی نبود! باور کن! حتی یک نفر! من بودم و آسمونو و دریا و خدا...

 همه آبی بودن جز من...مثل یه لکه سیاه تو یه صفحه سفید...

و تو اون لحظه داشتم به این فکر می کردم که احتمالا خدا هم وقتی می خواد آروم شه میاد لب دریا... شاید واسه همینه که نگاه به دریا ثواب داره...مثل نگاه به قرآن مثل نگاه به پدر و مادر... 

من میدونم ..این چهار تا چیز یه ربطی به خدا دارن... یه ارتباط خاص! 

گوشتو بیار جلو........ خدا ........ خووووب؟ زیاد میاد لب دریا.. من اینو مطمئنم! 

.

.

.

اون روز منو خدا پاهامونو بغل کردیم ، زل زدیم به دریا و من کلی واسه خدا خوندم...




خدایا ! به تهیدستى ام نگاه نکن… نگو که هیچ ندارى… ببین! من تو را دارم... 


  

" "

گاهی لال بودن بهتر از زبون دار بودنه ... البته به شرطی که اختیاری باشه!

منو شرایط لال کرده... " لال و فاقد هرگونه اختیار "