سارا زنگ زد به راضیه...
-چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
طوری جیغ میزنه که منم میشنوم...
-راضیه...بابام مرد!
.
.
.
و تمام تن من یخ میشه...
خدایا... می دونم خیلیا بابا ندارن،خیلیا مامان ندارن،خیلیا هردو رو ندارن... ولی ازت التماس می کنم، تورو به عظمتت قسم میدم اوناکه زندن واسه بچه هاشون زنده و سالم نگه دار و اونا که نیستن... برای بچه هاشون آرامش قلبی بیار و کسی که بتونه جای اونارو واسشون پر کنه سر راهشون قرار بده... چه همسر باشه، چه بچه باشه،چه یه دوست...
خدایا پدر مادر نعمتن و اگه بگیریشون صاحب اختیار نعمتت هستی ولی با خدایی بودنت جور در نمیاد اینکه بزاری همیشه یه حفره خالی تو دلشون بمونه... توکه دارا ترینی...
سرم...سرم داره میترکه
:(
:(
:(
:(
:(
:(
:(((
:((((
........................???????????????????????
موقع نوشتن همش دلم پیش تو و یکی دیگه از دوستام بود که مبادا اینو بخونید و دلتون بلرزه...
ببخشید...
به قول قدیمیا: چشمت بی بلا.
میشه لطفا پست جدید بذاری؟
الهی فدات شم... چشم:*
...
(هیچی نگو).
...