مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

ماجراهای مهسا و اتوبوس!



از اونجایی که من کلا آدم معروفی هستم و چهرم یطوریه هرکی یکبار منو ببینه تو خاطرش میمونه و حتی کسایی که تاحالا منو ندیدن باز اصرار دارن که ما شما رو قبلا دیدیم!!!! چندتا اتفاق جالب رو واستون تعریف می کنم:

اولین اتفاق مربوط به دیروزه وقتی راننده اتوبوس محترم در عقب رو باز نکرد که همه صف ببندیم و بریم بوق بزنیم ( منظورم بوقیه که در اثر تماس دستگاه و کارت اعتباری حاصل میشه) تو صف بودم که  یه آقایی یهو یه کارت آورد جلوی صورتم! منو میگی حاج و واج نگاش کردم . گفت: این حاصل 23 ساااااال زحمته منه! وقتی اینطوری گفت فکر کردم یکار مینیاتوری ای چیزی طرح زده فهمیده منم هنرمندم!!! داره نشونم میده.. کارت رو گرفتم دیدم نوشته "حمیدرضا نوشیروانی" مترجم و مدرس زبان البته کارتش بیشتر شبیه کارت تبلیغاتی واسه مهدکودک بود! گفت فارغ التحصیل دانشگاه تهران هستم .. چهره شما خیلی برام آشناست من شمارو جایی ندیدم؟ من کلا چشام گرده اینم که گفت چشام دوتا توپ پینگ پنگ شد و کلا لال شدم! یهو جو گرفتش گفت :

 where did i meet you?  آقا منو میگی!!! گفتم بله؟!! گفت: did i meet you?!  گفتم نخیر! داشتم میمردم از خنده   کارت به دست به صفم ادامه دادم....بعد که اومدم شرکت یادم افتاد نوشیروانی!!! بابل!!! اینکه هرکی منو یکبار میبینه یادش میمونه!!!! اااا بنده خدا پس احتمالا منو  تو شهر دانشجوییم دیده بوذه  ااا فامیل نوشیروانی بزرگم بوده!!! 

ولی خدایی خیلی حرکتش جالب بود!!!


اتفاق دوم مربوط به امروزه ... داشتم میرفتم سمت ایستگاه میدون هفت تیر یهو یچیزی تالاپ خورد تو کلم!!!! این تالاپی که میگم خیلی تالاپ بودا یعنی مردونگی کردم نزدم زیر گریه!!! منم طبق عادت یه جیغ زدم و دستمو گرفتم به کلم برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم هیچی نیست بالا رو نگاه کردم هیچ پرنده ای نبود کلا اونجا هیچییییی نبود!!!!  یه زنه از جیغم برگشت گفت : چی شد؟!! موندم چی بگم! بگم هیچی دیوونم الکی جیغ زدم یا بگم چی خورده تو کلم؟ که یهو گفتم: اااییییی یه پرنده خورد تو کلم!!!! خانومه بدبخت موند چی بگه دیگه بایه آخی الهی قال قضیه کنده شد رفت...خلاصه متعجب رفتم سوار اتوبوس شدم و موقع پیاده شدن رفتم جلو پیش راننده گفتم: "آقا! ببخشید میشه من دم نادری پیاده شم؟" راننده گفت بله خودم میدونم خانم من دیگه به شما عادت کردم!!! چندبار بگم زنگ بزن 1828 بگو اونجا یه ایستگاه بذارن! و من تقریبا این شکلی  شدم!!!!! یعنی انقدر مطمئن حرف زد که من به خودم شک کردم بجای اینکه به این فکر کنم شاید اون اشتباه گرفته!!  اصلا میگیم من قبلا سوار این اتوبوس شدم و کلا این 3 باری که توی 3ماه رفتم گفتم نادری می خوام پیاده شم یبارش تو اتوبوس این آقا بودم! این آقا که روزی حداقل 200 نفر سوار و پیاده میکنه به نظرتون انیشتینی چیزی نیست که منو یادشه!!!!



----------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1: احتمالا اون چیزیکه خورد تو کلم ، یه جن یا روح محترمی بوده که قبلا منو دیده و بنده خدا می خواسته بگه : hey honey! did i met you 22 years ago?!  و نمی دونسه آدما واسه آشنایی دادن تو سر هم نمیزنن!!!  البته بولد میکنم    "آدمااااا" ...  والا! 



نظرات 4 + ارسال نظر
marham یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ق.ظ

hala na inke be ehterame bozorgtar boodanam hichi nemigi
hamin ye jomle monde bood ke ehtaram o tamoom koni
vaaaaayyyyyyy
yani chi boode?
man midonam ye shahabe asemooni boode
aslan natars mosbat bash

الهام چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:30 ب.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

نترس عزیزم جن نبوده.من می دونم چی خورده تو سرت چون 3سال پیش از پشت تو سر منم خورد.خودم ندیدم چی بود ولی 2تا خانم که پشت سرم بودن بهم گفتن.بهت نمی گم چون می ترسم مثل من بشی!!!

الهام من طاقتشو دارم!!!! بگووووووووووووووووووووووووووو

marham سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ

hahaha
mordam az khande
kheili oon pesare bahal bood
hala khodaei shenakhtish
ya ye divoone bood ke mikhast
divonegish o berize biroon
albate motmaen nistam vali fek konam
soali ham ke azat porside eshtebah booode
hala motmaen ke shodam migam
khoshbehalet ke hame mishnasanet
mahsaaaaaaa
khodaei chi khord to kalat
kholtar nashi khahar ba in zarbe

گویا این مسئله مشکل بزرگی شده چون واسه الهامم سوال بود... بینید خواهرای من! آقای نوشیروانی یکی از پولدارهای خیر بابله که به نظر من بابل هرچی داره از اون داره البته خدا بیامرزتش خیلی وقته فوت کردن.. این آقای استاد زبان هم چون فامیلیش نوشیروانی بود من "حدس" زدم بابلیه و وقتی واسش آشنام حتما تو بابل منو دیده!! اوکی سیستر؟
واقعا نمی دونم چی بود! شبشم منو تو1 داشت راجع جن حرف میزد یعنی وقتی برگشتم دیدم هیچیییی نیست کپ کردم!!! بعد گفتم اوکی فوقش یه جن کوچولو بوده دیگه! خوب شد یه جن بزرگ نبود :)) نترس آبجی خل تر از این نمیشم (البته می خواستم بگم خل تر از تو نمی شم که به احترام بزرگتر بودنت نگفتم )

الهام سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ب.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

خیلی این آقای نوشیزوانی باهال بود.این چه جور آشنایی دادن بود؟!
ولی فکر کنم خیلی حس قشنگیه که همه آدم و بشناسن.من بر عکس تو اصلا چهرم به یاد کسی نمی مونه.آرزو به دل موندم که بعد از شونصد بار که جایی میرم من رو بشناسن.

یادمه شمال هروقت میرفتیم بستنی فروشی دوریکا خانومه صندوقدار تا منو میدی می خندید و دیگه توضیح نمیداد باید طعم بستنی هایی که می خوایم بنویسم بعد فلان کنیم بهمان کنیم! ولی نسرین بعد 1 سالم که می رفن (و بیشتر از منم میرفت!!) هربار طوری برخورد میکرد با نسرین که انگار بار اولشه اومده و بلد نیست باید چیکار کنه ...
توهم گویا مثل نسرینی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد