مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

بهار اومد.. یه مهمون قدیمی...

91 هم تموم شد...

هرجا سر میزنی بوی خدافظی میده... حس و حال رفتن، دل کندن، دور شدن ... شایدم بشه گفت بوی سلام،دل بستن،نزدیک شدن... 

بعضیا لحظه شماری کردن سال نکبتشون تموم شه بعضیها دلشوره دارن 92 هم واسشون مثل 91 انقدر خوب میمونه یا نه... 


مخاطب من،

مهم نیست من و تو جزو کدوم دسته ایم...مهم نیست .. مهم اینه این سیر میاد و چه ما بخوایم چه نخوایم طی میشه... پس برقص با سازش و زیباترین رقصتو توی صحنه زندگی اجرا کن...

بذار خدا لذت ببره از خلقت، از داشتنت... و این زیباترین عاشقیه


92،

قبل تو من 22 سالو طی کردم.. سالهایی که چشم رو هم گذاشتم تموم شدن ولی مجموعه اونا کنار هم منٍ مهسا رو شکل داد... منو به راه رفتن وا داشت، بزرگ کرد، دانشجو کرد، عاشق کرد، گریوند، خندوند، شاغل کرد و بعد از تو هم تلخی و شیرینی زیادی انتظارمو میکشه ولی با آغوش باز از ورودت استقبال میکنم ... (یه دسته گلم میندازم گردنت Grin icon )

پیش بسوی 23 سالگی، مهسای جدید،زندگی جدید و اتفاقهای خوووووووووب....

بسم الله



--------------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1: گفتم رقص  یاد این کلیپ افتادم (حتما ببینید خیلی فانه)...الان من پیرم یا اون؟  

مزرعه حیوانات


کتاب "مزرعه حیوانات" هم تموم شد..


قلعه حیوانات (کتاب).jpg


اینطوریکه از ویکی پدیا خوندم نویسندش "جورج اورول" تو جنگ جهانی اسپانیا با یسری سیاست های مزدورانه حکومت سوسیالیستی شوروی آشنا میشه و واسه انتقاد به استبدادی که شوروی داشته این کتاب رو می نویسه .. داستان اینه که یه انقلابی توسط حیوانات علیه صاحب مزرعشون صورت میگیره که نماد انقلاب کارگری ضد نظام سرمایه داریه..

تو این کتاب خوک نماد رهبران، گوسفند نماد جمعیت حذب باد(و البته شهیدان انقلاب!) ، کلاغ نماد وعده دهندگان به آسایش( و البته کلیسا) و اسب نماد کارگرانه...

راستش خیلی ازین کتاب خوشم نیومد ولی چیزیکه برام جالب بود درک واقعی این جملست که تقریبا تمام انقلاب ها یجور شروع میشن، یجور ادامه پیدا می کنن و یجور تموم میشن...اون قدر این مسئله قابل لمس بود که احساس کردم راجع به ایران و انقلابش نوشته شده و خیلی ناراحت شدم (از تشبیه آدما به یسری حیوانات) ولی بعد وقتی سال نشر و قضیه نوشتن این کتاب رو خوندم دیدم که نه! همه جا همین طوره...

از یسری تشابهات این کتاب ناراضیم و در کل کتابی نبود که چیزی بهم اضافه کنه..فقط میشد حس کرد نویسنده چقدر ناراحته و فقط اعتراضشو خواسته به علنی ترین شکل ممکن بیان کنه...

خلاصه که اون بود که این شد...


من...تو...ما

اینجا یکی هست که خیلی گناه دارد

طفلکی خسته است

دلش فکر باز می خواهد

دلش آرامش می خواهد

...

 کاش زندگی هم مرخصی ساعتی حالیش می شد

آن وقت خودش و دلش را برمی داشت

دست فکرش را می گرفت

و می انداخت در دریا

آنقدر آب می خورد تا سنگین شود

و با چشمان باز به عمق آب سقوط کند

آنوقت برای لحظه ای هم که شده جرئت می کرد

فکر و دلش را به آب می سپرد

و با چشمان بسته به زندگی باز میگشت

زندگی بی فکر و دل،با چشمان بسته قابل تحمل تر است

...

"من" خسته است

بارٍ دیدن، شنیدن، حس کردن، فهمیدن روی شانه هایش سنگینی می کند

به "تو" نیاز دارد

این بار برای "ما" ساخته شده نه "من"...

این را بفهم...

خواهش می کنم...