خیلی ذهنم درگیره...
یه سوال داشت دیوونم میکرد، اینکه چطور امام حسین یکبار به خدا نگفت چرا؟ در صورتی که من هزار بار جای امام حسین گفتم خدایا چرا؟ چرا انبیا و اماما که انقدر برات عزیزن اذیت شدن؟
چرا امام حسین و یارانش باید تشنه شهید شن؟ چرا حضرت زینب باید سر بریده برادرشو رو نیزه ببینه؟ مگه درد مرگ برادر برای خواهر کم درددیه که باید به چشم کشته شدن بچه های خودش و برادرش رو هم ببینه؟ مگه کم دردیه جلوی چشم آدم تیر به گردن یه نوزاد یک روزه بخوره؟ چه برسه به اینکه اون پاره تنت باشه! بچه حسین باشه!!
اینا رو حالا هضم کنم اینو چطوری قبول کنم که پوشش از سر زن مسلمون گرفتن اونم چه زنی؟! زینب...
شاید واسه من که حجابم تعریفی نداره زجر بزرگی نباشه مخصوصا بعد اونهمه اتفاق غمناک ولی یادم هست که خوندم حضرت فاطمه (س) گفتند تا لحظه مرگ چیزی بیشتر از این عذابم نداد که "نامحرمی" به من سیلی زد!!! پس همین کم عذابی نبود...
کلم داغ میکنه وقتی به این فکر میکنم خداهم اونجا بوده... همه اینا رو دیده...
خیلی کوچیکم واسه فهمیدن فلسفه و پیام امام حسین(ع) تو روز عاشورا ولی الان داشتم حرفای سید مهدی المدرس رو گوش میدادم..جلسش توی سیدنی بود و داشت برای مسلمونای اونجا چقدر واضح و صریح و قابل فهم صحبت میکرد... کاش این روحانیون تعدادشون بیشتر شه...ایناییکه مغزشون بزرگه نه شیکمشون
حرفاش عالی بود ولی یه چیز دلمو از همه بیشتر آروم کرد...
گفت امام حسین گریه کرد ولی نه بخاطر اینکه میدونست کشته میشه... فرمودند ازین ناراحتم که عده ای بخاطر ریخته شدن خون من به جهنم میفتند... چقدر اونا مارو دوست داشتن و ما چقدر به این دوست داشتن اهمیت میدیم؟
...
چی شد که حضرت زینب با جرئت میگن من چیزی جز زیبایی ندیدم؟
...
امام حسین سرشونو بالا میارند و دستاشونو رو به آسمون میگیرند و به خدا میگن خدایا من در کنار تمام عذاب ها و مصیبت ها به تو اعتماد دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و این جواب همه سوالای منه... اعتماد
اسلام..
ایمان..خدا.. تسلیم..اعتماد...
وقتی من ایمان آوردم و خدا برام اثبات شد تسلیم میشم و بهش اعتماد میکنم...
خدایا شرمندم که بعد 21 سال الان فهمیدم که من بهت اعتماد نکردم...
شایدم ما هنوز ایمان نیورده و خدا رو باور نکرده میریم سراغ مرحله تسلیم و میگیم اصلااااااااااا حرفشم نزن! یعنی چی هرچی میگن بگم چشم! مگه من خودم عقل ندارم؟
و شاید این جا گیر کار منو خیلی های دیگست ...
دیشب غرق این سوال بودم که چرا؟ ولی الان هیچ چرایی اذیتم نمیکنه...
دیشب میگفتم کجایی و الان میدونم همین جایی...
باید رو خودم کار کنم... امسال اگه این شبا تو خونه بودم الان میبینم ارزششو داشت که با این کلمات آشنا شم..
کلماتش خیلی کوچولو، ولی عمل بهشون خیلی سخت...
مطمئنا کار یه شب دو شب نیست...
من الان درگیر یه مسئلم که داغونم کرد.. تا الان میگفتم چرا؟ ولی ته دلم روشن بود حالا میخوام ازین مسئله استفاده کنم و "خدایا بهت ایمان بیارم و اعتماد کنم"
ببینم تا سال دیگه این موقع نظرم چی میشه و چقدر رو خودم کار میکنم...
چقدر اینجارو دوست دارم...
دو تا دفتر پر کردم ولی اینجا یه حال و هوای دیگه داره...
یا لطیف! ارحم عبدک ضعیف
چه زیبا بود سوالت و زیباتر جست و جویت برای یافتن جواب و زیباتر از آن، پاسخی بود که بدان رسیدی.
امام حسین(ع) توی دنیای ما توی روضه های ما فقط یک مقتول معرفی شده که خانواده اش را،ناموسش را، با اینکه می دانست چه به سرشان می آید به معرکه مرگ و اسارت برد.
نمی دانم کدام عقل سلیمی این را از یک امام می پذیرد.
امام حسین(ع) حماسه ساز بود ،هر چه کرد برای اسلام بود.
اسلام با پیامبر(ص) زنده شد و با امام حسین(ع) جاودانه گشت.
در آن زمان آنقدر بدی آشکار و خوبی پنهان گشته بود که آنچه زشت و قبیح بود در نظر عوام زیبا و تمام زیبایی ها و پاکی ها پلید و ناپاک بودند.جایی برای شناخت نبود،همین بود که امام فرمودند"من برای امر به معروف و نهی از منکر به میدان می روم."
امام حسین(ع) خود و خانواده اش یعنی تمام دارو ندارش را فدای اسلام کرد.
اسلام یعنی خدا،فرمان خدا،رضای خدا و امام حسین(ع) عاشق خدا بود.کدام فداکاری بزرگ تر از دادن جان است در راه عشق وهدف و اعتقاد!!! امام حسین مردی و بندگی و عاشقی را تمام کرد.
گریه بر خون انسان نیست ،گریه بر خون حق است.گریه بر حقیقتیست که بالای نیزه رفت.گریه بر بشریت است که تا این حد می تواند گمراه شود که ناحق را بر حق بپذیرد.
حسین(ع) راستی را در کربلا فریاد کرد و زینب(س) آن را به گوش جهانیان رساند.زینب جز زیبایی ندید.زیبایی فداکاری،اعتماد، تسلیم، قربانی شدن در عین رضایت از خدا...
تمام آنچه به این خانواده گذشت آسان نبود بلکه ایمان بود و یقین که سختی را توان مقاومت داد.