-
خــــــــــــوشــــــــــــــــی
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 16:56
یادمه با خودم میگفتم کی گفته باید ناخوشی باشه تا آدم قدر خوشی رو بدونه؟ خب اگه ناخوشی نباشه آدم میگه می خنده شادی میکنه این کارو میکنه اون کارو میکنه! کلا لذت میبره .... بابا اومد پشت پرده ... " دستتون رو بشورید میخوام دستتون رو بگیرم" ... چنان شوقی وجودم رو گرفت انگار که دختر 18 ساله ایم که قراره یواشکی با...
-
زیر ناخن هایم پر شده از زندگی
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 15:11
این روزها به هرچیزی چنگ میزنم .... به نوشتن، به خواندن ، به رانندگی، به محسن، به وایبر، به اینستاگرام ، به نمد ، به پایان نامه، به نقاشی، به کار، به کوف ، به زهرمار و هرچیزیکه دم دستم آید. این روزها برای فرار از فکر ، برای فراموشی چراهای ذهنم ، برای درنیفتادن با خود و خدای خود به هرچیزی چنگ میزنم. این روزها که همیشه...
-
من کارمند ... من خانه دار
سهشنبه 14 بهمنماه سال 1393 10:45
زن های خانواده ما هیچ وقت و هیچ کدوم خانه دار نبودن ... پا به پای مرد کار کردن و موقعی هم که نیاز بود خونه بشینن انقدر معتاد کار و درآمد مستقل شده بودن و یا به قول خودشون مخارج زندگی طوری بود که به کار اونا هم لازم بود ، که در آخر تا خود 28-30 سال رو کار کردن... حالا نسل بعدی که بچه های اونها هستن براساس تجربه ای که...
-
اسمش رو نبر
شنبه 20 دیماه سال 1393 17:01
دیروز خونه محسن اینا بحث زبون و قوم و ملیت و لهجه و این چیزا بود... که نمیدونم چی شد که یکی گفت سمت شهرهای شمالی به سرطان میگن " اون مریضی" یا به قول خودمون اسمش رو نبر همون موقع مامان محسن و داداشش سریع برگشتن نگاش کردن که یعنی جلوی مهسا اینو نگو! خندم گرفت ... آدم وقتی درگیر یه چیزی میشه دیدش بزرگ تر میشه،...
-
خب که چی؟!
چهارشنبه 3 دیماه سال 1393 10:33
تو شرکت سکوت محض حاکم بود ... یک لحظه ، فقط یک لحظه آب دهنم پرید تو گلوم و .... داشتم می مردم خیلی راحت ... فقط چند لحظه خسته شدم ... انقدررررر حرص این دنیا رو میخورم که هرکی ندونه فکر میکنه عمر بینهایم تو این دنیاست مدرسه ای حرص دانشگاه رو میزنی ... دانشجویی حرص فوق و دکتری رو میزنی، اونم میگیری حرص کار رو میزنی ......
-
ماجراهای مهسا و چرخ داران!
شنبه 1 آذرماه سال 1393 11:54
امروز میخواستم از خیابون دم شرکت رد شم .. ماشینا با سرعت سرپایینی جردن رو میومدن ... منم وایساده بودم و خیره به ماشینا ، غرق فکر بودم... نمیدونم چقدر گذشت فقط وقتی به خودم اومدم که یه آقای مسنی اومد کنارم وایساد ... رفت جلو دستشو به حالت "ایست!" درآورد و همه ماشینا رو نگه داشت ... بعد گفت رد شو دخترم شاید...
-
جات تو آغوش گرم و بخشنده خداست
شنبه 24 آبانماه سال 1393 10:59
یه جوون 30 ساله رفت ... دیگه نمی تونه بخونه ... ازدواج نکرد ... پدر نشد ... پیر نشد ... پدربزرگ نشد ... سیکل عادی زندگی رو طی نکرد ... 30سالگی داغش نشست رو دل پدر مادرش ... رو دل اینهمه آدم که دوسش داشتن 30 سالگی خیلی کمه ولی تو همین زمان کم اینهمه آدم کنارش بودن ... براش دعا کردن ... تو این زمان کم با صدایی که خدا...
-
شیار 143
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1393 20:00
فیلم شیار 143 ... فیلمی که میشه به لیست بهترین فیلمهای سینمای ایران مثل آژانس شیشه ای و از کرخه تا راین اضافه کرد فیلمی که مریلا زارعی با عشق توش بازی کرد ... فیلمی که اگه اشک همه رو تو سالن درآورد ولی سنگینمون نکرد ... فیلمی که به "سادگی" ، " بار سنگینی " که خانواده شهدا متحمل شدن رو نشون داد ......
-
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 09:22
وقتی حس می کنم داره به قلبم فشار میاد ، میام در اینجا رو باز می کنم ... زل میزنم به کیبورد سیاه و بین "حرف های" سفیدش دنبال کلمه ای می گردم که بتونه بار روی قلبم رو کم کنه ... دیشب برای اولین بار بابا از درد زیادش سرم داد زد و گفت برم بیرون ... گفت نمی خواد هیشکی پیشش باشه ... میترسم از روزی که ناامید شه ......
-
پاییزی با عطر محرم
شنبه 10 آبانماه سال 1393 12:19
دست چپش رو بغل کرده و داره راه میره که درد قابل تحمل شه خیلی وقته شب بخیر گفتم ولی دارم صلوات میفرستم شاید دردش کم شه ... در اتاقمو باز می کنه ، میاد بالا سرم نگام میکنه فکر میکنه خوابم ... به سختی خم میشه و گونم رو میبوسه و این میشه بهانه ای که من تا خود صبح بگم " قربونت بشم بابا " و اشک بریزم پ ن 1: اینجا...
-
اسید پاشی
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 17:16
تا الان سکوت کردیم ... به راننده بی احتیاطی که اتوبوس رو به دره انداخت و خیلی ها نقص عضو پیدا کردند ... به مسئولی که میلیاردها دلار رو خورد و رفت و فقط دو روز تیتر روزنامه شد ... به بیکاری ، به فقر ، به تبعیض ، به تورم ، به احمق فرض کردن مردم ... جواب همه اینها سکوت بود ولی چطور میتونیم در مقابل این حرکت حیوانی هم...
-
سلام
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1393 14:57
اول مهر 87 ... متنفر از بابل... متنفر از رشته کامپیوتر ... متنفر از خوابگاه ... جشن معارفه دانشجویان ورودی جدید یه برگه پخش کردن که ضمن خوش آمدگویی میخواستن بدونن دوست داریم تو چه حوزه ای فعالیت کنیم ... تو برگه نوشتم : موسیقی(نوازنده سنتور) ... مجله دانشجویی(نویسندگی)! 1هفته بعد زنگ زد به گوشیم ... - الو؟ - بفرمایید...
-
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است ...
دوشنبه 7 مهرماه سال 1393 10:31
امام رضا یهو طلبید! یهو جمع کردیم که بریم ... بعد یهو داشت کنسل میشد ولی باز یهو جور شد و چشم باز کردیم دیدم همه جلوی حرمش وایسادیم ... کم بود ... خیلی کوتاه بود ولی من عاشق همین سیر نشدن هام ... همین کوتاه بودنها و تشنه برگشتن ها ... اونم بدون خدافظی ... که یعنی آقا زودی برمیگردم ... زودی باز بطلب ... بازم یهویی! پ ن...
-
من معتکف پنجره فولادم و تا صبح ... گنجشک دلم پر زده بر صحن و ضریحش
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 15:14
یا شافی .. یا کافی .. یا رائی .. یا هادی .. یا باقی .. یا باری .. یا علی .. یا غنی .. یا حَفِی .. یا وفی .. یا قوی .. یا رّقیب امروز 80 نفر یک صدا ازت خواستیم ... یعنی یکی نیست تو این جمع که به آبروی اون رومون رو زمین نندازی؟! یا سمیع .. یا بصیر .. یا قدیر .. یا رحیم .. یا حکیم .. یا علیم .. یا حلیم .. یا خبیر .. یا...
-
ای خدا ...
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 12:03
دلم میخواد پرت شم تو گذشته ... دلم میخواد دست و پامو بگیرن، مثل توپ مچالم کنن و پرت کنن تو بچگی تو اکباتان برم طبقه بالا تو اتاق کوچیکم ... بی خجالت نیلوفر رو بغل کنم و براش چایی بریزم ...یادم بیفته که اگه دیگه نخندید،اگه دیگه نگفت مامان واسه این آب و چایی هاییه که ریختم تو حلقش ... دلم میخواد بشینم پشت اون میز کوچیک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 11:00
-
هرکه منظور خود از غیر خدا می طلبد، چون گداییست که حاجت ز گدا می طلبد
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 09:20
دلم میخواد سرمو بذارم روی میز ... دلم میخواد خستگیمو پنهون نکنم ... دلم میخواد نگرانیهامو بریزم رو کاغذ و همه بفهمن چرا هرروز زیر چشام گود تر از دیروزه... دلم میخواد پنهون نکنم ترس هامو حتی اگه بگن خودشو باخته ... مطمئنم بابام خوب میشه ولی این روزا من رو زیادی درگیر مرگ کرده ... اون روزی که میمیرم .. اون روزی که...
-
برگشتن روزگار سهل است ... یارب نظر تو برنگردد
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 15:16
امروز اومدم یچیز ازتون بخوام و برم وبلاگ خون خفنی نیستم... جز چندتا از یارهای غار وبلاگم جای دیگه سرک نمیکشم ولی بین همین چندتا، 2 3 تاشون خیلی مخاطب دارن ... اونایی که از ته دل می نویسن، طوریکه محاله ممکنه دردی رو مطرح کنن و اشک من راه نیفته حالا شما فکر کنید طرف میاد میگه آقا فلان مشکل رو دارم دعا کنید! یهو میبینی...
-
نمیمیرد دلی کز عشق میگوید
شنبه 11 مردادماه سال 1393 09:55
6 سال پیش ... 14 مهر 1387 ... راهروی سایت صنایع ... وقتی از دور دیدمت فکر نمی کردم این آدمی که دارم میرم سمتش به زودی میشه تمام زندگیم ... تمام مهرم ... یاعلی گفتیم ... بارها با خودم گفتم که این راه سخته و من کم طاقت ، ولی وایسادم ... چون ایمان داشتم به اون آرامش قلبی ... به اون راهی که هردو آرزوشو داریم ... ایمان...
-
اول مرداد یک هزار و سیصد و نود و سه
چهارشنبه 1 مردادماه سال 1393 15:13
گاهی خیلی همینجوری از ناکجا آباد یه گله یا بهتر بگم یه لشگر حرف و کلمه میاد میشینه تو سر آدم... هی رژه میره که بگو بگو بگو ... بعد تو هی مقاومت می کنی که نه! نمی گم! نمیخوام ... ولی خب طبیعیه یه لشگر از هرچی! در نهایت زورش بیشتر از من جوجست ... اینجوری میشه که یکسریشون به سمت زبون شورش می کنن ... هرچی تو به مغز میگی...
-
غم درمانی
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 16:20
میگن غم داره ... چشاش بیشتر از تصویر اصلیش غم داره نگاهش میکنم ... آره ... غم داره ... چند بار با غم نشستم پاش؟ چند بار آهنگی که جیگرمو میسوزونه گوش دادم و رنگ ها رو قاطی کردم؟ ... چند بار وقتی گریم گرفته بود اومدم نشستم پاش که کسی نگه مهسا کو؟ دارم نقاش میشم ... اونو از غم این کارم فهمیدم ... که واقعا حس درونیه من...
-
غ م ب ا د
شنبه 21 تیرماه سال 1393 09:02
دوز افسردگی باید چقدر بالا باشه که شادترین آهنگ ها هم نتونه یک ثانیه غم رو از دل آدم برداره؟ شرکت / تیر 93
-
همینکه نفسش پشتم باشه کافیه
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 11:10
دیشب چقدر ماه عسل قشنگ بود... احسان و سولماز ... عشق ... طعم ناب عشق ... خالصانه ... حس و طعمی که خوشبخته کسیکه حتی فقط یکبار تو زندگی بچشه " سولماز با بغض میگه خجالت نمی کشی منو با ویلچر ببری بیرون بگی زنمه؟ احسان میگه چرا خجالت بکشم! میگم عشقمه " این دیالوگ حال منو خوب کرد ... به نظر من اونی که بیماره ،...
-
ماجراهای من و غزال
شنبه 31 خردادماه سال 1393 16:55
اولین بار که بهم گفت :"مثل خواهر دوست دارم"... تو دلم گفتم : مارال! یادته اون روز زیر سقف آسمون بهت گفتم سعیمو می کنم جای خالیتو کمتر حس کنه... بهت گفتم غزالتو بسپار بهم...بهت گفتم خواهرت خواهر خودمه؟! و وقتی اون حرف از دهنش درومد حس کردم دنیا برام آروم شد... حس کردم که فهمیده چقدر دوسش دارم ..فهمیده که...
-
ماجراهای من و هدی
شنبه 17 خردادماه سال 1393 16:32
امتحان دادم و برگشتم شرکت ... این روزا کارم شده فقط مرخصی رد کردن... آدم وقتی بخواد از یجا و یچیز جدا شه راحت میتونه دل بکنه و راحت تر بگه به درک! همینه که بعد این همه مرخصی وقتی هدی زنگ میزنه که باز مرخصی بگیر و بیا ونک با کمال میل از کمر تا نوک شصت پام دلا میشم و چشم گویان مثل آدم مسخ شده میزنم بیرون! بدون توجه به...
-
ماجراهای مهسا و کتابخانه
پنجشنبه 8 خردادماه سال 1393 18:22
تو کتابخونه نشستم. پره از بچه های پیش دانشگاهی و انقدر سن ها بخاطر آرایش و نوع لباس پوشیدن بالا میزنه که اختلاف سنی چندانی باهاشون حس نمی کنم. یکی از دختر ها که وارد شد انگار بقیه امام و پیشواشون رو دیده باشن ، دورشو گرفتن و شروع کردن خم و راست شدن. طرف گوشهاشو از مقنعه انداخته بیرون و با هیکل درشتش به نوچه ها رخصت...
-
خوبم ولی ، تو باور نکن
جمعه 2 خردادماه سال 1393 12:03
باران آمد ، بیرون زدم حالم خوب نشد نزدیک به یک ساعت زیرش راه رفتم حالم خوب نشد هندزفری را در گوشم گذاشتم و با صدای بلند آهنگ مورد علاقه ام را گوش دادم حالم خوب نشد بستنی خوردم کامم شیرین نشد دویدم حالم خوب نشد روی جدول کنار خیابان لی لی رفتم حالم خوب نشد سنگ های خیابان را با پا به جلو انداختم حالم خوب نشد... تمام...
-
24 سالگیم مبارک
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 00:00
لطفا بر روی عکس کلیک کنید خوشحالم مرد نیستم ... چرا که نمی توانستم قدر زن را بدانم..زنیکه ذره ذره وجودش با محبت ساخته شده و همیشه تشنه است! تشنه محبت کردن ... ظرف عشق را پر از محبت کرده و تمام مدت با کمر دولا شده، آن را به کسانیکه دوستشان دارد تعارف می کند... که بردارید از محبت من ... که دوستتان دارم عزیزان من ... و...
-
2/20 - 2/26
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 09:05
این هفته رو به نام هفته "مهسا" نام گذاری می کنم 23 سالگی ... با احترام بدرقت می کنم 24 سالگی ... مشتاقانه به استقبالت میام مقدمت پیشاپیش عشق باران این آهنگ (آهنگ وبلاگم) ، زیباست... همیشه برام زیبا بوده مثل این هفته
-
شمع شدی شعله شدی سوختی... تا هنرت را به من آموختی
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 11:15
تشکر و ابراز محبت به کساییکه برام عزیزن رو همیشه دوست داشتم ... کادو خریدن رو بیشتر از کادو گرفتن دوست داشتم و دارم. وقت گذاشتن و حتی فکر کردن به اینکه چیکار کنم یا چی بگیرم تا خوشحال شن از بزرگترین لذت های زندگیمه... یکی از این روزها روز معلمه... تا قبل پاک شدن شماره هام 11 سال به خانم تدین که تو گذروندن برهه بد...