مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مهسا و سه هفته زجر!

بالاخره 3 هفته زجرآور تموم شد... آتنا بعد یکسال اومد ایران، دقیقا تایم امتحانای من! 

و من برای تمرکز داشتن و فرار از دست سه تا فسقل که وقتی بهم میفتادن آدم دلش نمیومد بره سر درس و نگاشون نکنه ، به کتابخونه پناه بردم !

اتفاقای جالبی این وسط افتاد که همش میگفتم یادم باشه وبلاگم بنویسم و الان هیچی یادم نیست ولی از بعضی چیزا چون عکس گرفتم میتونم بنویسم....

 

 

اولین چیزی که روزگار بهم "چشوند" و "ثابت کرد" اینه که واقعا آدم تو سختی ها ساخته میشه ... و یه دلیل بزرگ ترس از سختی اینه که خودمون و قابلیت هامون رو نشناختیم ...

دومین چیز اینه که اگه آدم بخواد! ... واقعا بخواد! هیچ کاری براش نشد نداره !

من توی 1 روز این حجم درس رو خوندم! و واقعا خوندم! و فقط این برای من نبود... هرکسی که خواست تونست این درس سخت رو تموم کنه! و من 6 تا امتحان با حجمی بیشتر از این دادم!



سومین چیز اینه که لذتی که تو تقلب کردن سر امتحان هست توی 20 گرفتن نیست! مثل امتحان تحلیل آماری که از برگم عکس گرفتم و برای کل کلاس بلوتوث کردم ( هیجانش از بازی سفینه پارک ارم بیشتر بود!) 

و آخرش که دستت رو نشه حس پیروزی میدان جنگ جهانی چهارم بهت دست میده...



چهارم اینکه یوقتایی اگه هوس یچیز کردید نباید باهاش خودکشی کنید! مثل منکه تو کتابخونه هوس کاکائو کردم! بعد شال و کلاه کردن و رسیدن به سوپر و با ذوق برگشتن و همه رو یجا خوردن! فشارم ناگهانی جهید بالا و حالم بد شد!




پنجم اینکه باید به اطراف بیشتر دقت کرد.. نه فقط به چیزایی که دوست داری! مثل منکه 12 ساله این محلیم و نمیدونستم کوچه بغلیمون بین خونه هاش! دو تا نیمچه کوچه هست این شکلی! و انقدر تفاوت هست بین دو تا کوچه کنار هم...

(اون ته کوچه در خونست! )




 پنجم اینکه اگه دیدید یه مدت از کسی خبری نیست بدونید یه خبرایی هست! یا رفته سر کار، یا درس میخونه، یا ازدواج کرده، یا بچه دار شده، یا عزاداره، یا افسرده شده یا ... و دوست داره وقتی برمیگرده یه چند نفر منتظرش باشن . مثل دوستای من حالمو گاهی پرسیدن... آدم و حیوونم نداره! مثل خرگوشای تو حیاط شرکت ما که اول دوتا بودن! بعد دیدیم یه مدت نیستن ولی ما مرتبا کاهو و سبزیشونو بساط میکردیم.. بعد یهو اومدن دیدیم شدن 9تا! و الانم ازین 9 تا فقط این تعدادشون هستن



و احتمالا هفته دیگه دوباره سوپرایز میشیم.. الان 4 تاشون نیستن یعنی 2 جفت.. بگیم هرکدوم 6تام بیارن با 9تای قبل میشه 21 تا... و احتمالا تا 2 هفته بعد حیاط کلا بیابون میشه...


کاش همه غیب شدنا جنبه مثبت داشت!


Hidden Icon


فقط میخوام برم کارتون ببینم... فقط ذوقم به اینه که دیگه میتونم برم بخوابم و کارتون ببینم !!! کارتووووون

نظرات 9 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ق.ظ

یادم رفت بگم...
برونی با شیر بیشتر می چسبه هااا! (الان متوجه شدی خواستم بگم کج سلیقه ای!؟ P: [شیطونک بلاگفا] اگه گویا نبود.. بگو تا دفعات دیگه، واضح تر صحبت کنم. )

(باز چیزی یادم اومد.. می گم.)

این اب جوشم با لیوان دوره افتاده بودم تو کتابخونه یکی دلش بسوزه چهار قطره اب جوش بهم بزع! اونجا شیر گرم من از کجا میاوردم عزیزجان?,
با انتخاب تو، توی خوش سلیقگی من شکی نیست! :))) خوردی حالا?!!!!
(ستاد شرمنده سازی دوستان قبلا با وفاتر)

را ش پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ق.ظ

خسته نباشی مهندس،خدا از این هفته های زجر آور نصیب کنه...والااااا
خوشحالم که به دو تا از چیزایی که گفتم رسیدی(نمیدونم یادت هست یانه)
1...."آدم تو سختی ها ساخته میشه"...
2....."اگه دیدید یه مدت از کسی خبری نیست بدونید یه خبرایی هست"....(اشاره به قرمه سبزی)
دختر تو نمیگی عکس اون همه شوکولات رو نباید بذاری...آخه مردم هوس می کنن و چون باید سر قولشون به خودشون واستن (!!!!) نمی تونن بخورن)
مثل همیشه عکسات باحاااااال بود

عزییییزم :)) خدا قسمتت کنه مادر... ولی راشین واقعااااا با کار سخته! یوقتاییکه میومدم غر بزنم هی به خودم میگفتم نگو، ناشکری نکن، خدا قهرش میگیره... الان کلی غر تو گلوم گیر کرده :)
شما که حرفات طلاست! منم یادم بود شما هم اینارو فرمودید ولی وقتی بیانش کردم که بهم چشونده شد! اوکی?
عزیززززم :)) انقدرررر بد مزه بود!!! هات چاکلت با اب جوش که اصن دوست نداشتم! کیکشم مزه خر میداد خیلی کیفیتش افتضاح بود نصفشم انداختم دور.. شکلات مترو هم دیگه کیفیت سابق رو نداره... یا تقلبیه یا واقعا بد شده...
خیلی خندیدم سر حرفت :))

روزهای بی بازگشت چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ب.ظ

lenovo ت هنوز نفس می کشه!؟

دلایل نبودنت رو می دونستم.. گفتم به درسات و بچه ها مشغول باشی (این معادل " گفتم مزاحم نشم " بود.). حالام.. برو کارتون ببین.. بچه! :پی

(پستت رو ظهر خوندم. قبل از کامنت گروه آلفا. اون بار گفتم بذارم سر در نظرات با کامنت پسرخاله مزین بشه. ["چیه مگه"]، [هه]، [بنیاد ضد سانسوری] )

بله! فکر کردی چرا اون مارک گرفتم!? چون تا صاحبش نفس بکشه، اونم میکشه :(
نشنیدم ماشاالله بگی!:)
خانم کارت رو به عنوان یه دوست پنج ساله توجیه نکن! داری کم کم بی معرفت میشی..
خودمم منتظر کامنت فالگیر بودم! تا ظهر که دیدم خبری نیست گفتم اشکال نداره، پنج فالگیر میاد :))
سریال کوزی گونی رو میبینی? تو فیلم کوزی یه دوست داره ته ته مرام! بعد الهام یا مامانم داشتن میگفتن چه با مرامه! منم مثل غاز گردن صاف کردم و گفتم مثل هدی! هدی هم دقیقا اینطوره.. هروقت بهش نیاز داشته باشی کنارته:*
خلاصه هوای خودتو داشته باش که ازین به بعد در تعریف از تو از افعال ماضی استفاده نکنم :))

فالگیر چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام
پس خسته نباشید.
از قدیم میگن کاه از خودت نیست کاه دون که از خودته!
آدمها همدیگر رو با این خواستن ها و نخواستن هاشونه که متحیر و متعجب هم می کنن.
آمار درس خوبیه و کاربردی. خیلی جاها به کار میاد حتی اونجاهایی که فکرش هم نمی کنی.واسه مدیران از همه بیشتر.

علیک سلام
ممنون...
خط چهارم کامنتتون رو چی شد نوشتید? ... خیلی برام جالب بود
شب امتحان وقتی برادرم از توی هایل داشت تبادل دیالوگ با من که تو اتاق دربسته بودم میکرد، گفت اه اسم این درس میاد مثل گربه ای میشم که سیبیلشو کندن.. بنده هم از پشت در بسته با صدایی که نه اروم باشه نه جیغ نه داد، داشتم از فواید امار تو مدیریت میگفتم و اینکه اصل dss ها امار و ریاضیه ،لااقل ادم باید بدونه داره چبکار میکنه
که ایشون تن صداش اروم شد هیچ! احتمالا تو دلش گفت جلو مامان اینا?!... خیلی چندش شیرین عسلی...
ولی امتحانی بوداااااا... ووووووووحشتنااااااااک.... استادشم! چی بگم والا.. استاد شهید بهشتی، پیرمرد،عضو هیت علمی ولی فحشایی داد در جواب سوالها که هممون صدبار رنگمون عوض شد! به قول بچه ها لقمانم باشه با این اخلاق، بی ارزشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد