برای اولین بار تنهایی رفتم کافی شاپ...
با نگاه کردن به صندلی خالی روبروت که نبودن رو یادت میندازه، با نه گفتن به جواب گارسون که میپرسه منتظر کسی هستید؟ با پناه بردن به سمت کتابهای کافی شاپ ... با اینا خوش بودن سخته ولی خب نشدنی نیست...
مخصوصا اگه یه لیوان گنننننده شیک شکلات سفارش بدی و بین کتابا، کتاب نقاشی ها و مجسمه های میکل آنژ گیرت بیاد! و انقدر محو این کتاب شی که ببینی لیوان رو کج گرفتی و کلی شیک شکلات ریخته رو مانتوت
یعنی چنان گندی زدم که آخرش دستمال هایی که باهاش مانتومو پاک کردم گرفتن دستم اومدم بیرون!
این لیوان رو هم اینطوری نگاه نکنیدا! ابر لیوانیه واسه خودش ! منیکه عاشق شیکم تا اینجایی که میبینید خوردم سیر شدم! فقط بخاطر 11900 که پولشو دادم به ته لیوان رسیدم
نهایت سعیم رو کردم سرم به کار خودم باشه ولی واقعا نمیشد این دیالوگ رو نشنید! پسره برگشته میگه خوب چطوری؟ چقدر با عکس فیسبوکت فرق داری! خیلی روشن تری! دختره :ااا راست میگی؟ آخه اونجا برنز کرده بودم موهامم مشکی بود... پسره: اوهوم، خیلی خوشحالم! و قیافش کاملا دو نقطه دی بود
بگذریم... هنوز چشم دنبال اون کتابست... کاش جایزه اینکه دختر خوبی بودم بهم اونو میدادن
من عاشق این کار میکلانژم... استاد کاتوزیان هم این کار رو کشیدن که بی نظیره... البته با یکم تغییر که بهتره برید به لینک زیر و دلیلش رو بخونید
http://mortezakatouzian.com/gallery/files/amoodi/d24.htm
کم کم میخوام نقاشی هامم اینجا بذارم... کم کم ...
یبارم که شده تنهایی برید کافی شاپ.. عصر پاییز بارونی خیلی میچسبه...
سلام
چه جاهای شیکی تشریف می برید.دست راستتون رو از دور بر افکار ما بزنید بلکن متحول شیم ازینجاها خوشمون بیاد.
یعنی بیام یازده تومن بدم برای یه لیوان گنده ی شیک و شوکول و کاپو کافی و نس که دل رو تو همون سه قورت اول بزنه اونم تو یه جای کم نور که چشم چشم رو نمی بینه محو بشم و بریزونم نوشیدنی رو روی لباسم و بعد هی سرخ شم و عرق کنم خب اینم یه جور دیگه!
علیک سلام
والا اون چیزی که گفتید دردناک تر از اوین بود! این جوریها هم نیست... کافه گروهیش خیلی می چسبه ولی تنهاییش آدم می خواد!
گفتم برید که ببینید آدمش هستید یا نه... آدم اینکه برای خودتون زندگی کنید!
وبلاگت خبرنامه نداره از آپ شدنش خبردار بشم؟
از امروز یکی از طرفدارای وبلاگت شدم.
لطفا وبلاگت رو توی دایرکتوری سایتم لینک کن
متنظرتم.