این روزها به هرچیزی چنگ میزنم ....
به نوشتن، به خواندن ، به رانندگی، به محسن، به وایبر، به اینستاگرام ، به نمد ، به پایان نامه، به نقاشی، به کار، به کوف ، به زهرمار و هرچیزیکه دم دستم آید.
این روزها برای فرار از فکر ، برای فراموشی چراهای ذهنم ، برای درنیفتادن با خود و خدای خود به هرچیزی چنگ میزنم.
این روزها که همیشه در ذهنم شاد بود و رنگی ، پر است از غم و سیاهی ... و من خسته از احساساتی که به این روزها داشتم برای بقا به هرچیزی چنگ میزنم.
این روزها پدر را میخواهم با مح، در کنار شادی مادر ، برای یک دور همی ساده ... این روزها دست گرمش را می خواهم بر سرم ... آخ که چه بی حد و مرز دلتنگ آغوشش هستم و قرنطینه، چند ماه دیگر قرنطینه چکش وار بر سرم می کوبد، برای فرار از این روزها به هر چیزی چنگ میزنم.
زندگی سینوسی وار شده ، مثل آزمایش های پدر که تا میرود خوب شود سقوط می کند، حال ما تا می آید بهبود یابد کله پا می شود، زندگی تا می آید شیرین شود زهر مار می شود.
بهانه ها کم نیست تا به هرچیزی چنگ بزنم...
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیَم او مُرده و من سایۀ اویم