من بغض جمع شده ای هستم که تنها منتظر آغوش توست
آغوش گرم و امن تو
تا بگرید تمام دلتنگیش را...
قطره به قطره...
سوزش قلب چیزیست عجیب دیوانه کننده!
احساس خلا توام با دلتنگی معجونیست بی همتا!
مخلوط این سه میشود حال و روز من
:)
من عینکی رو یادته؟
یادته چقدر نگران چشام بودی؟
...
راستشو بخوای سوی چشام کم شده
ماه به ماه شیشه عینکم قطور و قطورتر میشه و دلم نازک و نازک تر
...
همیشه زل زدن به چشماتو دوست داشتم
واسه دیدن غم نگاهت نیازی به عینک نبود
نگات همیشه پر بود از حرف ،کلمه ،خواهش ،مهربونی ...
...
15 بهمن 1390 و من ماه هاست خیره به چشمات منتظر یه حرفم!
بشکن سکوت چشماتو تا دیر نشده
سوی چشام کم شده
خیلی کم...
دیگه با عینکم خوب نمیبینم
دیگه خودمم به زور میبینم!