مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

ماجراهای من و هدی

امتحان دادم و برگشتم شرکت ... این روزا کارم شده فقط مرخصی رد کردن... آدم وقتی بخواد از یجا و یچیز جدا شه راحت میتونه دل بکنه و راحت تر بگه به درک! همینه که بعد این همه مرخصی وقتی هدی زنگ میزنه که باز مرخصی بگیر و بیا ونک با کمال میل از کمر تا نوک شصت پام دلا میشم و چشم گویان مثل آدم مسخ شده میزنم بیرون! بدون توجه به اینکه با هدی بیرون رفتن عواقب داره و کلی باید تیکه "مرفه بی درد" و "کارمند تفننی" و "جوجه موندی" بشنوی و آخرم با کارت خالی شده برگردی خونه


Ouch it hurts IconTT TT Icon


ولی جاتون خالی با اینکه هیچ کدوم از خوراکی ها به هدی نچسبید ولی دیدن روی ماهش و باهم بودنمون واسه من میلیاردها تومن ارزش داشت و چسبید




پ ن 1: تو متن گفتم "مسخ شده"! می دونید چرا؟ چون وقتی داشتم از سربالایی خونه میرفتم بالا یادم افتاد جزوه هامو گذاشتم تو کشوم و بر نداشتم! و داریم شب میریم شمال و من می مونم و حوض بی ماهیم... مصیبت!

ماجراهای مهسا و کتابخانه

تو کتابخونه نشستم. پره از بچه های پیش دانشگاهی و انقدر سن ها بخاطر آرایش و نوع لباس پوشیدن بالا میزنه که اختلاف سنی چندانی باهاشون حس نمی کنم. یکی از دختر ها که وارد شد انگار بقیه امام و پیشواشون رو دیده باشن ، دورشو گرفتن و شروع کردن خم و راست شدن. طرف گوشهاشو از مقنعه انداخته بیرون و با هیکل درشتش به نوچه ها رخصت میده که بشینن سر جاشون و از بخت بد من بین اینهمه بدبخت امتحان دار ، صاف میاد میشینه جلوم! ...

سنش کمه ولی هیکلی، از مچ دست تا آرنج که آستینش رو بالا زده پر رد چاقو ، به قولی دستشو خط خطی کرده... یه کولی رو پشتشه که فکر کنم من توش جا شم!تقریبا نیم ساعتی طول میکشه تا بار و بندیلشو ازون تو بیاره بیرون...یه کتاب زبان و یه کتاب دین و دانش و بقیه تجهیزات که عبارت اند از شیر کاکائو! آلوچه، نصف کیک خامه ای تولد تو یه ظرف، ساندویچ کالباس(بوش میاد) ، بیسکوئیت ، فلاکس ، یه ماگ باب اسفنجی گنده و یسری خورد ریز...

همه رو چید کنار دستش و شروع کرد به خوردن و خوردن و گاهی خوندن.... البته خدا رو شکر اول شیرکاکائوشو خواست بخوره که ریخت و خیال من راحت شد و تونستم با تمرکز درس بخونم ...

ولی کرم هایی که میریخت و شیطنت هاش منو یاد پیش دانشگاهی انداخت که اگه الان کم می خندم، جاش اون دوران زمانی یادم نیست که نخندیده باشم...بارها کف حیاط خوابیدم و غش غش ریسه رفتم از خنده...بارها تو نمازخونه از خنده نمازم شکست....بارها دل درد گرفتم از خنده و کارم به آبخوری کشید ... بارها از ترس اینکه پخ بزنم زیر خنده (بلد نیستم آروم بخندم) ناخن دستمو به کف دستم فشار دادم که صدام در نیاد...

چقدر خوش بود اون دوران و اصلا هم فکر نکنید دارم از خوندن 234 صفحه مطلب "مدیریت دانش" فرار می کنم که این چیزارو نوشتم!!!

Shy Icon


پ ن 1)  اومد از فلاکسش آب بخوره، لیوانش کج شد ریخت رو میز من .... بنده خدا سرخ و سفید شد ...پاشد با مانتوش آب رو خشک کرد و لپ تاپمو با مقنعش پاک کرد... منم به طلافی کاری که با نوچه هاش کرد گذاشتم قشنگگگگگ تمیز کنه بعد ابرومو انداختم بالا و با یه نگاه بهش رخصت دادم که بشینه سر جاش و اون هم اطاعت کرد :) ( قدرت چیز کثیف و خوبیه ، مثل پول!)

High Icon

پ ن 2) وقتی شیرکاکائوش ریخت فکر کردم تقصیر چش و چال منه ولی وقتی آب فلاکس و بیسکویتشم ریخت، فهمیدم مشکل از دست و پای کج اونه...

You seem to be serious Icon

پ ن 3) اگه این فرد هرروز بیاد کتابخونه و هرروز بخواد انقدر بخوره، حساب کنید پول تو جیبی وی و رتبه کنکورش را؟!

Z z z Icon

 

خوبم ولی ، تو باور نکن

باران آمد ، بیرون زدم

حالم خوب نشد

نزدیک به یک ساعت زیرش راه رفتم

حالم خوب نشد

هندزفری را در گوشم گذاشتم و با صدای بلند آهنگ مورد علاقه ام را گوش دادم

حالم خوب نشد

بستنی خوردم

کامم شیرین نشد

دویدم

حالم خوب نشد

روی جدول کنار خیابان لی لی رفتم

حالم خوب نشد

سنگ های خیابان را با پا به جلو انداختم

حالم خوب نشد...

تمام اینها وقتی با تو بودم حالم را خوب می کرد

حتی فقط خود باران!

اما

خوبی از اینها نبود

از تو بود

...

با تو که بودم

خشک و خالی ، حالم خوب بود...

چند سالیست که حالم خوش نیست

مرگ من تدریجیست