راستش را بخواهی آمده بودم تنها نگاهت کنم
با همان شال سفیدی که برایت زیباترم می کرد
با همان کفشی که ساعتها با تو قدم زدن را به رویم نمی آورد
و همان عطری که "بوی من" برایت شده بود
همان "بودنی" که دوست داشتی
...
می دانستی؟
هفته های با تو بودن 6 روز و چند ساعت بود
که برای عمر من ، "عصر دلگیر جمعه " را حذف می کرد
و هر روز جدید بود
برعکس لحظه های تکراری این روزهایم
...
گاهی آرزو میکنم کاش رابطه هم بستنی بود
که می خوردی و تمامش می کردی و با انداختن چوبش در سطل خلاص می شدی
اما این رابطه است که بعد از تمام شدن میخوردت ، با چوب خاطرات لهت میکند و می اندازدت در سطلی از "ای کاش ها" تا تمام شوی
...
بگذریم!
دستانم روی زنگ در جا خوش کرد اما نبودی
آمده بودم با "همان های همیشگی" که برایت "من" بود
اما هیچ چیز "همان" نیست
جز واکس کفش تو که در آستانه در انتظارت را می کشد
دنیا چیزهای ارزشمند را زود میگیرد
حسادت به واکس کفشت هم به حالات من اضافه شد ...
...
دو زانو بنشین و این نامه را بخوان
اینها اعترافات من مغرور است در برابر تو
معترف حال خوشی ندارد ، زیر نگاه سنگین قاضی های بی عدالت فراری از رابطه ، کم آورده
بختک خودخوری به رویش افتاده
و دهانش گس شده از حرفهای نگفته
...
چه می گویم
تو خسته ای
من می روم
...
روحت شاد قیصر :
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
زیبا نوشته بودید اما برای همچون منی که مخاطب شما رو نمی شناسم ... تعریفهایی که از جزئیات داشتید نامفهوم بود
که برای عمر من ، "عصر دلگیر جمعه " را حذف می کرد
سپاس از عبارتهای زیبایی که به ما هدیه کردید :)
تو این مدت که عاشق و فارغ دورو برم زیاد دیدم فهمیدم بین هممون یسری اتفاقایی افتاده که آدم همیشه فکر میکنه فقط خودش و طرفش تجربش کردن و انقدر بهشون چسبیه ... ولی بعد متوجه میشه نه! اون حس خیلی اتفاقایی رو برای آدم پیش میاره که بین همه مشترکه.
سعی کردم از اونا استفاده کنم تا متنم برای همه عاشق ها باشه
ممنون که خوندید و راهنمایی کردید
قشنگ بود :)
ممنون :)
والله برای کسی که زیاد(بهتره بگم اصلا) قیصر و شعرهاش رو نشناسه و نخونده باشه با اون بند اخر ممکنه فکر کنه کل متن از اون بوده.مگر کسی که قیصرباز باشه بفهمه که این نوشته از نویسنده ی وبلاگ هست نه مرحوم قیصر.
از خالی بندی خوشم نمیاد.وقتی خوشم نیاد چیزی نمی گم ولی اگر درگیر بشم تحسینش میکنم مطلب رو. چون این نوشته تون هم همچین حالی داشت حرف دلیم رو گفتم نه تعریف برای خرسندی صرف نویسنده.
قیصر باز! :)) بازهم اصطلاحات جالب شما...
پیشنهاد می کنم کمی "قیصرباز" شید ... حتما از شعراش لذت می برید
درضمن ممنون که برای خرسندی نویسنده ها کاری نمی کندی :)
این بلاگفاتونم بدید جلد چینی واسی موبایلتون بخرید... باز نمیشه بابا
سلام
اینها نوشته های ذهن قیصر بود یا ذهن شما؟! در هر دو حال نوشته های جالبی هستند.هرچند فهم دقیقشون سخته اما قالب ادبی قوی ای داشت.
واقعا معلوم نیست؟! طفلی مرحوم قیصر که با نوشته های من اشتباه گرفته شد :)
درهر صورت ممنون ... تعریف بزرگی بود :)