گاهی خیلی همینجوری از ناکجا آباد یه گله یا بهتر بگم یه لشگر حرف و کلمه میاد میشینه تو سر آدم... هی رژه میره که بگو بگو بگو ... بعد تو هی مقاومت می کنی که نه! نمی گم! نمیخوام ...
ولی خب طبیعیه یه لشگر از هرچی! در نهایت زورش بیشتر از من جوجست ... اینجوری میشه که یکسریشون به سمت زبون شورش می کنن ... هرچی تو به مغز میگی وضعیت قرمزه! دروازه دهن رو ببند! زبون رو جمع کن! ذهن رو مشغول یچیز دیگه کن! نمیشه که نمیشه ... نصف لشگر رم کرده کلمات میشن نیش مار و حمله میکنن سمت طرف مقابل
نصفه دیگه میشن تبر و تیشه به قلب خود آدم میزنن ...
وقتی جنگ تموم میشه و به ویرونه ها و غنیمت های لشگر نگاه میکنی، میبینی خودت موندی و چند تا قلب تیکه پاره که هیچ هیچ هیچ محبتی مرحم این زخم ها نمیشه ... و غنیمت ها شده حسرت و ای کاش واسه برگشت زمان به عقب و افسوس ...
آدم تو لحظاتی شدیدا خوی حیوانی داره ... طبیعتا فرار میکنه از این خو و سعی میکنه خودش رو گول بزنه ولی وقتی تو خواب و رویاش خودش رو با اون خو ببینه ، خیلی سنگینه ...
خدایا روزای آخر ماه مبارکته ، هرچی از برکت این ماه بگم کمه ... تورو به برکتش قسم تو دو راه تنهامون نذار " شناخت مشکل و نقص " و "تلاش برای تغییرش"
تغییر سخته ... خیلی سخت ... هرچی هم بیشتر مونده باشه تغییرش سخت تر ...
مشکل رو نشونم دادی ... کمک کن تغییرش بدم ...
موقع نوشتن یادم اومد هدی از کلمه مار هم میترسه ... اون وقت یک لحظه، فقط یک لحظه فکر کردم اگه من رو یکروز شکل مار ببینه ... تمام تنم لرزید
یاد قیامت افتادم که همه از هم فرار می کنن ، پدر و مادر هم از فرزندشون دوری می کنن ، دیگه نه خواهری هست نه برادری، نه همسری نه فرزندی ، نه دوستی نه پارتی بازی ...
اون روز که همه تنهاییم ... تنهای تنهای ... مگر به شفاعت
هیچ چیز سنگین تر از افسوس و حسرت اون روز نیست
ای امان از اون روز! آخه همه از اون روزا دارن! شایدم از اون زورا !!!!
امان امان اماااااان ...
سلام
امیدواریم که این ماه رو به فراخور کشش معرفت و شعورمون دست خالی به انتهاش نرسونیم تا جز خاسرین و حسرت خورهای اون روزی که هرکی از عزیزترانش هم فراری هست نباشیم حداقل یه بقچه زیر بغلمون باشه برای ارایه به دیوان محاسبات. آخ حال حرف شما رو دست خالی رفته ها خوب میدوننااا.
پست جالبی بود.:)
علیک سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
دیوان محاسبات ... چقدر این کلمه ابهت داره ...
الهی آمین الهی آمین الهی آمین
کاملا درسته ... خودمم فکر کنم اون قدر که باید حال حرفمو درک نکردم!
جالبی از خودتونه
روزی که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را یافتی پس دیوانه وار عاشقش باش ، عزیز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ..... یادم هست آن هنگام که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و توجه دارد ، نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم تا فردا روزی پشیمان نباشم ... پشیمان نباشم که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم ، پشیمان نباشم که چرا عشقم را ابراز نکردم ، عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای عاشقانه ام ...