دیروز ریا نشه داشتم انجام واجبات میکردم که چند تا از آقایون از کنار خوابگاه، ببخشید! نمازخونه شرکت رد شدن و یکیشون برگشت گفت حاضرم شرط ببندم الان درو یهو باز کنیم همشون خوابن! قاه قاه قاه(صدای خندش) !

امروز بعد از انجام واجبات با راضیه در سکوت مطلق که کسی از خواب پا نشه داشتیم پاورچین از خوابگاه، ببخشید! نمازخونه میومدیم بیرون که من با این صحنه مواجه شدم:
و تا اومدم راضیه رو نگاه کنم دیدم اونم با چشای گرد! زل زده به گره بند کفشش و اومد منو نگاه کنه (خواستیم بندازیم گردن هم) که یهو چش تو چش شدیم و پخ ترکیدیم از خنده!!!
منکه از خنده توفم ریخت ،مزید بر علت شد و همونجا کف زمین نشستیم و ریسه رفتیم...
یعنی ماهیچه های دلم انقباض شدیدی رو تجربه کرد ! جدی مرگ از خنده زیادم خیلی دردناکه ها...
پ ن 1: این خط افقی بالا رو تازه کشف کردم! چقدر زحمت میکشیدم واسه خط چین گذاشتنا! دستشون درد نکنه تحلیلگرشون کارش درسته !پ ن 2: درست حدس زدید همه از خواب بیدار شده بودن و من باز خندم میگرفت از دیدن قیافه اونا وقتی بند کفشاشونو گره خورده میدیدن!
پ ن 3: اولین جمله ای که راضیه اشک ریزان گفت این بود که :"مگه اینجا دانشگاست؟!" و من باز مردم از خنده ! اینجور دانشگاهایی داریم ما!
پ ن 4: اون موقع که خوابگاه بودم تنها کاری که نمی کردیم خواب بود! حالام نمازخونه که خوابگاهه... چرا تو انتخاب اسم انقدر کم دقتن آخه؟!
پ ن 5: امروز 2-2-92 بر وزن بدووووو