این روزها کارم شده کشیدن قلیان انتظار،قل قل کردن صبر نه چندان ایوبم و دود کردن روزهای پایانی بیست و دو سالگی که چه ارزوها برایش نداشتم... چند سالیست از توبه ام میگذرد،ظاهرم،باطنم و حتی قلیان کشیدنم...این روزها بعد از مسواک و شب بخیر سرسری،پناه میبرم به تخت و رفتن میت وار زیر پتو و عرق ریختن از گرمای ایجاد شده از پتو و هوایی که نیازی به پتو ندارد! این روزها مثل کش تنبان در میروم به سمت وبلاگ مردی مست که مینیمال هایش حالم را بهم میزند... مردی که املای صحبح تمام فحشهایی که شنیده و نشنیده بودم را یادم داد و مرا ناامید کرد از اینکه مرد زن دار ادم میشود... وسواس وسوسه انگیز تهیه دفترچه ای تمیز از تمام فحش های موجود در عالم هستی به جانم افتاده.. هم چنین دعوت زندگی به صرف قهوه تلخ در میز کنار دیوار اجری کافه پله .. خفه کردن دهان زندگی با نگاهی چپ چپ از تنفر لااقل برای چند لحظه .. و خوردن یکجای تمام فنجان تلخ و زهرماری برای محیا شدن فرم صورت به حالت انزجار برای قرایت محتوبات دفترچه با لحن و صدای خودم... مازوخیسم شدیدی اسپاسم فکریم را دردناکتر میکند...
خدایا..بین خودمان باشد... این دتیا و ادمهایی که ساختی ارزش اینهمه زحمت را نداشت...
حال خوشم را پوست کنده ام و خورده اند... دارم میسوزم... کاش جسارتم بیشتر بود ...
سلام مجدد خدمت حضار گرامی....
در ادامه سفرنامه باید عرض کنم که روز بعد رفتیم موزه قاجار...
بعد از زنجان دیگه یسره رفتیم تبریز...کلا از تهران تا تبریزه اتوبانه و اونقدری که فکر می کردم مسیر زجرآور نبود...
الان میخوام "سایت موزه عصر آهن" ، "مسجد کبود" و "موزه آذربایجان" رو نشونتون بدم...
تمامی نوشته های آبی لینک به عکس های خودمه که با زحمت فراوان که آقا جون مادرت برو اون ور، خانوم یاالله و ... گرفته شده....
خیلی عکس رومانتیکیه....