-
16آذر
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 23:23
امروز واسم پر از خاطره بود... 3 سال پیش همچین روزی 16 آذر 87 ساعت 5 من رو صحنه بودم و تو سالن صمیمی دانشگاه اولین اجرای زنده سنتورمو تجربه کردم... همه بچه های مجله یه گوشه سالن جمع شده بودن و تشویقم میکردن و بین اون همه ادم تشویق اونا ترسمو کم کرد... ... 3 سال پیش... و کی میدونه این 3 سال به من چی گذشت... دانشجو!!!...
-
ای همه هستی...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 23:00
هستی... آنچنان عمیق که نه نبودنت را باور میکنم نه نداشتنت را... تو هستی... نه در کنار تن چراکه تن ارزش تو را نمی فهمد ... ای روحت نور چشمم، دلم را آراستم برای تو خوش بگذران!
-
اعتماد
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 09:13
خیلی ذهنم درگیره... یه سوال داشت دیوونم میکرد، اینکه چطور امام حسین یکبار به خدا نگفت چرا؟ در صورتی که من هزار بار جای امام حسین گفتم خدایا چرا؟ چرا انبیا و اماما که انقدر برات عزیزن اذیت شدن؟ چرا امام حسین و یارانش باید تشنه شهید شن؟ چرا حضرت زینب باید سر بریده برادرشو رو نیزه ببینه؟ مگه درد مرگ برادر برای خواهر کم...
-
منم ببین...
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 21:45
خدایا مطمئنی هستی؟ اصلا من هستم؟ یا من هستم تو نیستی؟ نگو که تو هستی من نیستم! من هستم! همین جام! پای این قلم که بهش قسم خوردی! ولی تو کجایی؟! شایدم توهمه که من هستم! تورو که نیستی، میگن همه جا هستی!! پس منی که هستم ، لابد هیچ جا نیستم... هیچ جا نبودن یعنی نیست بودن... پس منم نیستم؟! ... مثل همیشه تا میام گله کنم که...
-
یا حسین...
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 18:37
هاااا... چقدر سرده! چند سال بود شبای تاسوعا،عاشورا،شام غریبان یه حس خاص داشتم... محرم برام یه حال و هوای دیگه داشت... عشق میکردم کفشای عزادارای حسینی رو جفت کنم، تو سینی خاک بریزم بچه ها دورش جمع شن شمعاشونو روشن کنن... هاااا... وقتی هیئتو جارو میکردم همش تو ذهنم اسم اونایی که دستشون ازین دنیا کوتاست رو مرور میکردم......
-
...
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 23:25
امشب اولین لرزونکمو می خوام بنویسم...13 آذر 90 مصادف با شب تاسوعا... نمیدونم به نحسی سیزدش فکر کنم یا به عظمت شب تاسوعا بودنش..! در هر صورت، ورودمو به جامعه وبلاگ نویسان تبریک میگم.. چون همیشه میگفتم اوناییکه وبلاگ نویسن یا افسردن! یا بیکارن! یا خیلی تنهایی بهشون فشار اورده! یا یکسری عقده های بچگیشون دوباره دهن باز...