پریروز که داشتم از خیابون رد میشدم، یه لحظه پاهام سست شد... همون طور که داشتم به ماشینی که از روبرو میومد نگاه می کردم و سعی میکردم خودمو زودتر از خیابون رد کنم، دیدم چقدررر دلم میخواد بزنه بهم که سه چهار روز برم بیمارستان ملاقات ممنوع شم و همش بهم ارامبخش بزنن که این دردا رو حس نکنم...
دیروز که از خدا و فکرم خجالت کشیدم ، دیدم چقدر دلم می خواد چند روزی جام رو با کبک عوض کنم تا سرمو بکنم لای برف ها تا نه بشنوم نه ببینم...
امروز به خدا پیشنهاد دادم، تو دوره های بعدی آفرینش به بنده هاش چند روزی رو بنا به میلشون مرخصی بده. تا ازین دنیا کنده شن...
وقتی سعی می کنن قانعم کنن که اشتباه تصمیم گرفتم ، حس می کنم نیاز به مرخصی دارم... چون دوباره پاهام سست میشه و بازهم دلم آشوب میشه و برای چندمین بار در روز تهوع حس. نزدیکم میشه...
الان درده، نشه درده، میگن بشه هم درده... به نظرتون کم درد ترین راه چیه? ....
کاش تلخی زندگی کمی الکل داشت تا لااقل درد را کمتر احساس می کردیم...
خواهر خوبم دو جمله از پیامبر بهت می گم امیدوارم کمکت کنه:
"هر کس صبوری کند به امید و آرزوی خویش خواهذ رسید."
و
"آرامش غنیمت است و ترک آن خسارت."
امور دنیا گذراست ،نگذار این امور گذرا تو رو ضعیف کنن.
"زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست که نخواهد آمد
تو نه در دیروز و نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست."
دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند و فقط سکوت کند
من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم ، بعد بلند شود و برود
نه نصیحتی نه ...
انگار نه انگار...
دقیقا.... واقعا نیاز دارم
امیدوارم این پست نتیجه پست قبلی نباشه فقط..
جالبه روزگار..درد داره..اذیت داره.از ادم تشک میگیره..عمرشو میگیره..در عوض بهت یک چیز میده..اونم تجربست.
یادمه یک دوستی میگفت هر وقت دیدی داری سختی میکشی بدون داری چیزی یاد میگیری..
ساعت پستت با ساعت کامنتات جالبن!
به اون که باید اعتماد کرد، اعتماد کن. چیز بدون درد جلو روت نمی ذاره اما وقتی به اون اعتماد کنی، می دونم آرام بخشی هم که تجویز می کنه خیلی قویه.
نمیدونم.... الان واقعا چیزی نمیدونم..روزای پر استرسی رو دارم سر میکنم...