مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

من معترف...



راستش را بخواهی آمده بودم تنها نگاهت کنم

با همان شال سفیدی که برایت زیباترم می کرد

با همان کفشی که ساعتها با تو قدم زدن را به رویم نمی آورد

و همان عطری که "بوی من" برایت شده بود

همان "بودنی" که دوست داشتی 

...

می دانستی؟

هفته های با تو بودن 6 روز و چند ساعت بود

که برای عمر من ، "عصر دلگیر جمعه " را حذف می کرد

و هر روز جدید بود

برعکس لحظه های تکراری این روزهایم

...

گاهی آرزو میکنم کاش رابطه هم بستنی بود

که می خوردی و  تمامش می کردی و با انداختن چوبش در سطل خلاص می شدی

اما این رابطه است که بعد از تمام شدن میخوردت ، با چوب خاطرات لهت میکند و می اندازدت در سطلی از "ای کاش ها" تا تمام شوی

...

بگذریم!

دستانم روی زنگ در جا خوش کرد اما نبودی

آمده بودم با "همان های همیشگی" که برایت "من" بود

اما هیچ چیز "همان" نیست

جز واکس کفش تو که در آستانه در انتظارت را می کشد

دنیا چیزهای ارزشمند را زود میگیرد

حسادت به واکس کفشت هم به حالات من اضافه شد ... 

...

دو زانو بنشین و این نامه را بخوان

اینها اعترافات من مغرور است در برابر تو

معترف حال خوشی ندارد ، زیر نگاه سنگین قاضی های بی عدالت فراری از رابطه ، کم آورده

بختک خودخوری به رویش افتاده

و دهانش گس شده از حرفهای نگفته

...

چه می گویم

تو خسته ای

من می روم

...

روحت شاد قیصر :

حرف های ما هنوز نا تمام

تا نگاه می کنی وقت رفتن است

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

فکر کن بری خونه... درحال تاب تاب عباسی دادن یسنا با پتو باشی یهو بهت بگن میدونی یکشنبه میری مشهد؟! و تو مات و مبهوت بمونی تو کار خدا ... مشهد؟ من؟ الان؟ چی شد یهو...

باز واست جا نیفته ... بگی خب شده دیگه ... بعد بگی آخه منکه نخواستم! بعد بگی خب طلبیده! بعد هی بعد و بعدترش کلی سوال و جواب بیاد تو ذهنت و همه اشکاتو جمع کنی که بری جلو ضریح قشنگش وایسی و بریزی به پای مهربونی و بزرگی آقات امام رضا(ع)...



خیلی ممنون... ازینکه گذاشتید بیام پیشتون.. ازینکه تو این اوضاع و احوال داغونم که یاد هیچ کس و هیچ چیز نبودم یادم کردید و تونستم یه دل سیر پیشتون باشم و حرف بزنم ممنون ... ازینکه بدونه بهونه به حرفام گوش دادید ممنون ... ازینکه یادم آوردید چه روزا دستمو گرفتید ممنون... ازینکه هستید ممنونم... ازینکه من ناامید رو امیدوار کردید ممنونم...



1. 3 ساعت تو حرم بودم ولی به طرز عجیبی یاد همه بودم

2. آقاجون از اون بالا هم خیلییییییی خوشگلی

3. اینجا ایران زیباست ... و 

"تو" قلب فسرده زمینی                  کز درد ورم نموده یک چند 

 تا درد و ورم فرو نشیند                   کافور بر آن ضماد کردن...

دارای برازنده!

تا حالا شده وارد یه جایی شی که حس کنی یچیزی کمه؟! آدماش متعلق به اون جا نیستن؟ پوست کندش میشه وارد فضایی شی که بزرگتر از نیازه! دقت کنی میبینی گرما و محبتت هم تو اون فضا مثل قیافه یه پسر بچه میشه که کت باباشو تنش کرده... هرچند مارک دار! هرچند رنگ سال! ... ولی نتیجش مزحکه!

مثال زیاده ولی دم دستیش همین شرکت ما... وقتی تو ساختمون وزارت بازرگانی بودیم اینهمه آدم تو 2 طبقه جا شدیم...کوچیک ترین پارتیشنم توش 5تا میز بود... هرکی هرچی می خواست بخوره پامیشد یدور میگرفت و همه با شوخی و خنده می خوردن... فضا اندازه بود! اما حالا همون تعداد آدم اومدیم تو ساختمون 5 طبقه! هر طبقه 2 واحد متراژ بالا! چی شده حالا؟! هیچی... فقط همه چی شله! لق میزنه! فضا زیاده واسه این حجم بودن! فضا خیلی بیشتر از نیازه! و همه چیز از جمله محبت گم میشه توش ... (قیافه پسر بچه با کت باباش)

واسه همین خواستم بنویسم که هیچ وقت یادم نره فضا خوشبختی نمیاره تازه ممکنه خوشبختی ای هم که داشتی کم کنه! که یادم باشه چیزی رو انتخاب نکنم که توش لق بزنم! که مجبور نشم واسه هم سایز شدن باهاش تغییراتی رو به جون بخرم که یه زمانی برام غیر قابل تصور و تحمل بوده...

اگه دیدی جا بازه واسه پریدن تو ظرفهای عسل، ظرفی رو انتخاب کن که پات به کفش برسه و گرنه عسل هم با همه شیرینی و خاصیتش، با چسبندگیش بالاخره تو اون ظرف غرقت می کنه...

هر دارندگی ای برازندگی همراش نیست ... 

خدا هیچ کس رو از تعادل دور نکنه ...