مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

92 ...1....2.....93

آشنایی اصلی من با وبلاگ و وبلاگ خونی زمانی شروع شد که استاد ترم اول کارشناسیم پای تخته آدرس وبلاگ شخصیش رو نوشت... چند روزی طول کشید تا تمام متن هاشو خوندم و کم کم مواد تو رگ هام تزریق شد و به وبلاگ خونی معتاد شدم... جذب نوشته هاش شدم.. که  چجوری یک استاد نامی انقدر جسارت داره که تمام دغدغه های فکریش از نامه هاش به همسر رویاهاش تا درد و غمی که پدرش به دل مادر و این 3تا برادر گذاشته رو نوشته و هیچ واهمه ای نداره که من دانشجو برم و وارد خلوت زندگیش شم...

بعد از اون هدی بهم اعتماد کرد و آدرس وبلاگشو داد... 

با خودم درگیر شدم، تو خودم دنبال اون جسارت گشتم...جسارتی که محسن ساکی بهم نشون داد دارمش و  اون رو با مجله ویبره پرورش داد.... هرچند خیلی دور شدم از اون روزها....ازون حرف های عملی شده... ازون انسانیتی که دیوانه وار تشنش بودم... از اون قلمی که تا 3 صبح رو کاغذ میرقصید و می نوشت

تو این 2 سال و 3 ماه بیشتر خوندم تا بنویسم... گاهی تند رفتم و قلبمو وسط کشیدم تا به خودم ثابت کنم جسورم و گاهی روزمره نویسی کردم تا یادم نره می نوشتم... تا اون ترس بی اجازه خونده شدن دفترم از یادم بره و فاصله ای که بین من و قلم افتاد کم شه... گاهی هم سکوت کردم تا قلمم سیاه نشه... سیاه و خسته از حال و روز درونیم... اکثر مواقع هم چرت و پرت نوشتم که اون هم بعدی از شخصیت چرت منه و باید بپذیرمش.

تمام این 2 سال و 3 ماه ، صدها وبلاگ خوندم و به منتخبشون که جزیی از اعضای خونه مجازی من شدن افتخار میکنم... به بهترین دوست دنیا،نعمت زندگیم "روزهای بی بازگشت" که وقتی برمیگردم به نقاط تاریک 4 سال دانشگاهیم همیشه حضور روشنش مثل کوه پشتمه ، به "روزهای مادرانه" که بخشی از آینده و دغدغه چطور مادر شدن منه ، به "فالگیرمون" که خیلی هم باحال حرف میزنه و تکه! چه تو نظر داده چه نوشتن ، به متخصص "صابون کاری" که گاهی از افکارش کف می کنم و تمام راه تو اتوبوس به داستانش فکر میکنم، به "دکتر احمدی" همه فن حریف که کمکم میکنه کم نیارم و فکر نکنم برای یک کار پا به دنیا گذاشتم، به دختری که دوست داره "الهام" صداش کنیم و اکثر مواقع چیزایی مینویسه که من برای انتقالش از فکرم به قلمم دیرتر از اون جنبیدم، به "پدر 4 فصلی" که محو محبت پدرانش میشم ، و سه عضو جدید این خونه "آیدا " با تجربیات ارزشمندش از بیماری ضایعه نخاغی  و زنی مثل همه ما و در آرزوی دیدن "خط دوم کمرنگ" و در حال دست و پنجه نرم کردن با حسرت ها ، و شیرزن ، خانم "سوسن جعفری" که از سال 90 تو برنامه ماه عسل دیدمش و امسال در آستانه 93 خوشحالم که بخشی از دید من به زندگی رو تشکیل دادن ... 

آیدا رو مدتیه می خونم و حظ میبرم و کیف میکنم و افتخاااار میکنم به برکت وجودش تو این دنیا ... و من امروز که در خونمو به روش باز کردم، معنای واقعی جسارت رو از این دختر یاد گرفتم... هر خط از نوشتش برای من درسی تو زندگیه که شاید سالها باید با خدا سروکله میزدم تا بهش برسم. و روح "نوید مجاهد" شاد که دنیای اسپشیال ها رو ساخت و راه سختی که پیش روی خیلی از ماها که خیلی بیش از حد معمولی هستیم رو نشون داد... اینکه راه ما سخت و تاریک و درازه نه این فرشته های بدون بال که از درون میسوزن و لبخند میزنن ... و لبخند تک تکشون خدا رو برای ما معنا میکنه... آدم هایی که مارو از ناشکری به شکر میرسونن... نه برای سالم بودن خودمون! برای جسم زخمی و روح سالم و شفاف اونها که انگار هرچی جسم سالم تر و در رفاه باشه روح کدرتر میشه ... روح قابل لمسشون که لابلای کتاب و شعار نیست! لابلای درده! درد و لذت شکر... درد و لبخند ...

من معتادم به شما، به افکار شما، به نگاه شما به زندگی که منو از روزمرگی بیرون میکشه ... و اعتیاد همیشه بد نیست!

این نوشته تشکر من از تک تک شماست که از اول 92 تا آخر 92 گذاشتید پیشتون باشم... بودید تا بیام و بخونم...خیلی از روزهای سال من رو رنگی کردید، گاهی چشمامو ابری کردید، گاهی لبامو خندوندید، گاهی این مغز خاک خورده منو به کار انداختیدو کلا حالم رو زیر و رو کردید.

حال منی که از "لرزانکی برای آسمان تا شاید ببارد" شروع شد و رسید به "اجبار زمانه" و حالا " نیزه درمانی" که فکر میکنم سیر احوالات من رو خوب نشون میده

چند وقت پیش مدیرعاملمون عوض شد، تو سخنرانیش واسه آخر سال یه اس ام اسی خوند که آدما باید آخر سال رو بخاطر سالی که گذشت جشن بگیرن نه واسه سالی که هنوز شروع نشده و معلوم نیست چه چیزهایی پشتشه... سالی که گذشت مهسای مجازی با شما بود و خوب گذشت. از تک تکتون یاد گرفتم و از اون استاد بگیر تا آقای ساکی و همه کساییکه یادم دادن جسور باشم ممنونم.

سال بعد اسب زندگیتون چهار نعل بسوی خوشبختی و سعادت و سلامتی بتازه. کلی اتفاق تلخ و شیرین منتظر ماست که صبر، صبر و صبر همه رو به لذت تبدیل می کنه... اینو برای خودم بیشتر میگم که حس میکنم سال سرنوشت سازمه...


در نوبتی دوباره دلت را مرور کن                از غم به هر بهانه ممکن عبور کن

گیرم تمام راه تو مسدود شد بگرد                یک آسمان تازه و یک جاده جور کن


آرزومند شادی تک تکتون

به نام خدا ...مهسارجایی هستم... 23 سال و 10 ماهه از تهران :)

نظرات 8 + ارسال نظر
فالگیر سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

نه منظورم اون نبود.
شاهزاده شدن سخت نیست شاهزاده موندن سخته.فوتش بیاد دستم تعلل نمی کنم.دعای قشنگی بود.

نه دیگه حرفتونو زدید
خیلی این جملات آخرتون قشنگ بود! باز منو خندوند... ممنون
فوت کوزه گریتون مستدام! فقط یبار فوت کنیدا! نبینم مثل این مرد 3 زنه دعوت شید صدا سیما در مورد راز موفقیت و شاهزاده بودن ها تون و سرگرمی هاتون و فوت هاتون صحبت کنید!

یک جراح. سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/


ممنون از شما

ممنون از شما

فالگیر سه‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام.
شاید این همه تغییر از وبلاگ خونی تا نویسی تون مال اینه که از اوایل جوانی که آدم خیلی زود تغییر فکر و رفتاری رو می پذیره باشه. تغییراتی که آدم رو بزرگ بار بیاره خوبه حالا این می تونه از خوندن نوشته های یک استاد دانشگاهی باشه یا آدمهای معمولی دور و بر که بی ادعا بزرگواری رو به دیگران یاد می دن یا کلام یه معصوم در کنب دینی.
ما هم از آشنایی با شما و نوشته های شما مفتخریم.که بی ادعا دنبال بزرگواری هستند حالا شاید جامعه گاها بهتون طعنه یا تنه یا جفتش رو با هم بزنه.اما فعلا که سرپایید.سرپا بمونید.
امید واریم سال جدید براتون خیرات زیاد داشته باشه.حسنات بیشتر و سیئاتش محو باشه توی خیرات و حسناتش.چه تو زندگی چه کار و تحصیل چه در زمینه های فکری و شخصی.
سال نو تون با دو روز تعجیل مبارک.

علیک سلام
یعنی دارید میگید من بچم؟ یچیز جالب واسه تغییر حال و هوا، یکی از همکاران متولد 59 هستن خانمشون 68.. من امروز که فهمیدم خیلی تعجب کردم! ایشون گفتن که اتفاقا ما اصلا مشکلی نداریم.. گفتم چه خوب! ایشالله خوشبخت بمونید.گفت آره دیگه بعضی وقتا تو جر و بحث ها من با خودم میگم ول کن بچه ست! بعضی وقتام اون لابد با خودش میگه بیخیال بابا بزرگتره! :)) یعنی معنی مشکل نداشتن هم فهمیدیم! یکی از خانم های فمینیسم هم با حرص گفت کافیه حرف دلت رو بلند بگی که بچست اون وقت طلاقشو گرفت می فهمی
خلاصه که همه میگن لطفا کامنت مرتبط بذارید، یکی باید به من بگه لطفا پاسخ کامنت مرتبط بذارید :)
از آرزوهای خوبتون بسیار بسیار متشکرم و با گرفتن آینه همه را به خود شما هم پاس میدم که دو برابر شه ...
راستی امسال سال اسبه! لطفا سوار اسب سفیدتون شید و تا سنتون بالا نرفته برید شاهزاده یه بنده خدایی شید... از من به شما دستور!
بر شما نیز مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد