مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

ماجراهای مهسا و چرخ داران!

امروز میخواستم از خیابون دم شرکت رد شم .. ماشینا با سرعت سرپایینی جردن رو میومدن ... منم وایساده بودم و خیره به ماشینا ، غرق فکر بودم... نمیدونم چقدر گذشت فقط وقتی به خودم اومدم که یه آقای مسنی اومد کنارم وایساد ... رفت جلو دستشو به حالت  "ایست!"  درآورد و همه ماشینا رو نگه داشت ... بعد گفت رد شو دخترم


شاید فکر کرده میترسم رد شم ... نمی دونم، ولی ازش ممنونم ... هم واسه اینکه رشته افکارم رو پاره کرد هم اینکه دلگرمم کرد به مهربونی و دلسوزی آدما



پ ن 1: چه سواره چه پیاده موتور جماعت من رو شاکی میکنن .... وقتی پیاده ای موتورسوار فکر می کنه اون قدر کوچیکه که میتونه بیاد کنارت و از پیاده رو بره ، وقتی سواری موتورسوار حس میکنه اونقدر بزرگه که میتونه یه لاین کامل خیابون رو بگیره

تکلیف مارو لطفا مشخص کنید!


Lll Icon

نظرات 1 + ارسال نظر
فالگیر دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام
مثل مگس به وقت خواب میمونن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد