مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

من کارمند ... من خانه دار

زن های خانواده ما هیچ وقت و هیچ کدوم خانه دار نبودن ... پا به پای مرد کار کردن و موقعی هم که نیاز بود خونه بشینن انقدر معتاد کار و درآمد مستقل شده بودن و یا به قول خودشون مخارج زندگی طوری بود که به کار اونا هم لازم بود ، که در آخر تا خود 28-30 سال رو کار کردن...

حالا نسل بعدی که بچه های اونها هستن براساس تجربه ای که داشتن وقتی بچه دار شدن کار رو ول کردن و نشستن خونه! و به نظر من دارن به بهترین شکل مادری می کنن ... 

اینکه یک زن با وجود چشیدن استقلال مالی و محیط کاری بیرون از خونه بخاطر تربیت درست بچش که میشه سرمایه عمرش ، کارش رو ول کنه و برگرده به خونه داری یه اراده فولادی می خواد ... شاید درکش واسه مردها سخت باشه، شاید بگن وظیفه اصلی زن مدیریت خونست نه بیرون، شاید فکر کنن زن از خداش هم هست بشینه خونه و بخوره و بخوابه ... ولی فقط خدا میدونه که چه کار سختیه این گذشتن ... 

و حالا من ، حس میکنم قبل از بچه دار شدن باید بشینم خونه ... حس میکنم باید باشم و محیط خونه رو برای خودم و همسرم و در آینده بچه هام بسازم ... حس می کنم اگه خونه ساخته نشه هرچقدر هم تو تربیت بچه سعی کنم باز آشیونمون محکم نیست ... هر آن ممکنه یه دیوار خراب شه رو سرمون و اون تربیت هم باد هوا شه ... 

حرفهام معنیش این نیست که زن شاغل آشیانش محکم نیست یا بچه هاش خوب تربیت نمیشن .. نه اصلا! ولی ماهایی که مادر شاغل داشتیم دیدیم که چقدر سختی کشید و چقدر بار زندگی رو دوشش سنگین بوده ، با خودمون میگیم چرا؟ زندگی چی هست که بخوای انقدر هم سختیش رو بیشتر کنی ... و عموما مردها هم قدر نشناس هستن...

زنیکه 5 میومد خونه بدون استراحت مستقیم میرفت آشپزخونه شام درست میکرد، سبزی خورد میکرد به بچش دیکته می گفت، کتلت سرخ می کرد درس فردای اون یکی بچش رو می پرسید، 12 میخوابید و صبح 4 پا میشد ناهار درست میکرد و لقمه مدرسه مارو میگرفت و دوباره روز از نو روزی از نو ... و حالا که نوه هاش رو میبینه میگه شما کی بزرگ شدید؟ کی این سن رو رد کردید؟ من کی به این سن رسیدم! چقدر پیر شدم! ... اون وقته که دلم میخواد بند بند دستاش رو ببوسم و دنیا رو آروم کنم تا از این سنش لذت ببره اما این سنش هم شده مشکلات ما و مریضی بابا و ... خستگی

بعضی زن ها خیلی مردن ... بعضی زن ها خیلی مادرن ... بعضی زن ها رو باید تو تاریخ نوشت مثل مادر من! ولی من مثل اون نیستم ... 

حس می کنم باید تو خونه باشم، باید آروم باشم، باید بشینم نقاشی کنم، شیرینی و ژلم و درست کنم ، مرتب تغییر دکور بدم و منتظر باشم همسرم بیاد و خستگی رو با آرامش خونه از تنش در بیارم ... میدونم تو خونه نشستن هم انقدر رویایی نیست و مشکلات خاص خودش رو داره ولی می ترسم کم بذارم برای همسرم ... میترسم خستگی اجازه نده براش " آرام جان " باشم ... میترسم 6 بیام خونه و تا 8-9 تو آشپزخونه باشم و درگیر یکنواختی شیم... مثل الانم ... 

باید از محیط کاری دور باشم، باید نفهمم کدوم بانک چه سودی میده، قسط وام فلان جا چنده، باید بیخیال شم مالیات حقوقم چرا انقده، باید ذهنمو خالی کنم از حساب و کتاب اینکه پول من و اون روهم چقدر میشه! باید ترس رو بزارم کنار که وای با این پول 20 سال دیگه میشه خونه خرید! باید ول کنم استرس کار و سروکله زدن با بعضی آدمهای نفهم و خودخواه رو ...

میخوام بمونم و زنانگی کنم




پ ن 1: تمام اینهارو گفتم، میخوام و میدونم ... ولی خیلی سخته ... کنار گذاشتن ترس ها و بدست آوردن اون اراده فولادی خیلی سخته ... اینکه هرماه بجای حقوق منتظر خرجی خونه باشی خیلی سخته ... اینکه نگاه آدمها به زن خونه دار با یه زنی که تو جامعه است فرق داره خیلی سخته ... اینکه همیشه زن خونه دار رو دوست نداشتم خیلی سخته ... اینکه الان چند ماهه من درگیر این فکرام  و تا آخر اسفند باید تصمیم بگیرم خیلی سخته ... اینکه محسن انتخاب رو گذاشته به عهده خودم خیلی سخته...

باید تصمیم بگیرم ... 


پ ن 2: تو این جور مواقع داشتن این مردا که داد میزنن سر طرف که ضعیییییفه گفتم بیشین خونه وسلام!!! یا مردی که بگه عزیزم ، من دوست دارم تو کار کنی کلا زن باید تو محیط کار باشه چیه بشینی خونه قرمه سبزی درست کنی! خیلی خوبه 

نظرات 7 + ارسال نظر
ادبیات معاصر سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:15 ق.ظ http://www.bijansam1348.blogfa.com

سلام خواهر گلم خوبید؟
لینک زیر برای دسترسی به کتاب ساده تر می باشد و حجم کمتری دارد
http://mybook.ir/book/

ادبیات معاصر دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:21 ب.ظ http://www.bijansam1348.blogfa.com

با سلام مجدد و آرزوی بهروزی برای خواهر گلم
خیلی دوست داشتم که پیامم را جواب بدهید که الحمدالله این اتفاق افتاد. مطالب شما بسیار زیبا و دارای یک سوز درونی و همیت دینی است که بسیار شایسته و ستوده است اما باید مراقب باشیم نااُمیدی بر ما چیره نشود. خداوند بزرگ برنامه بسیار گسترده و متنوعی دارد که در عقل بشری نمی گنجد و ما هیچ از آینده و مصالح و حکمت ها نداریم تنها وظیفه ما عمل به تکلیف و سعی در حد توان و حد اقل موضع گیری فکری است. زندگی بنده هم سختی های بسیاری داشته اولا معلولیتم از 37 سال پیش شروع و حدود 26 سال است ویلچری هستم و از هفت برادر 4 نفر ویلچری هستیم و ... اما راضی به رضای خدایم و طلبی از او ندارم شعری از حافظ شیرین سخن می گوید: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد/ تو اهل فضلی و دانش، گناهت همین بس/ شما الحمدالله از درک بسیار بالا و حساسیت و عطوفت سرشاری برخوردار هستید... خیلی خوشحال شدم و انشالله این آشنایی و مصاحبت مستدام باشد. قربان شما

ادبیات معاصر دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:07 ق.ظ http://www.bijansam1348.blogfa.com

سلام خواهر گلم انشالله تا به امروز حوصله شما بیشتر شده باشه همچنین حال پدر بزرگوارتون خوب باشه
اول بگم که از کامنتی که توی سایت آیدا خانم گذاشتی و از کامنت مشاوره اعتیاد بنده تعریف کردی آشنا شدم و تشکر می کنم به خاطر توجهی که داشتی فقط هر چند که از طرفداری جنسیتی می نالی اما خودت هم طرفدارش هستی!!! توی کامنت اسمی از بنده نبردی گفتی: اون آقایی که ... اما بنده هر چند آقا هستم اما مرام و معرفت و دریای عطوفت جنس خانم ها را ستودم توی اداره ای کار می کنم که بیشتر کارمنداش خانم هستند و به خاطر معلولیت و ویلچری بودنم خانم ها بیشتر می دوند درب را باز کنند چای و صبحانه و بیسکویت و ... تعارف کنند و از کمک کردن هم شانه خالی نمی کنند و ... من همیشه ستودم. ببخشید زیاد صحبت کردم. اما در مورد مشکلاتتون بعضی وقتا باید دل به دریا سپرد شاید مصلحتی توی کار باشه شاید تقدیر زیباتری رقم بخوره با به دنیا آمدن کودک شیرینی خاصی به زندگی لعاب میده و اونقدر مشغول میش که این پریشانی ها از یادت میره و آقای خونه مسئول مخارج است نه جنس لطیف که دین هم بر این صحه گذاشته و اینکه تا حالا مروت کردید از بزرگواریتون بوده. از آشناییتون خوشحال شدم و شادتر میشم که این معرفت ادامه داشته باشه. با آرزوی شادکامی. مانا و پایا باشید

سلام
نه من از معرفی شما به لفظ اون آقایی که ... مه قصد بی احترامی داشتم نه طرفداری جنسیتی... صرفا از روی عادت بود و اگه ناراحت شدید عذر می خوام
ذات زن با محبت کردن شکل گرفته همون طور که ذات مرد به تکیه گاه بودن.. هیچ کدوم هم برتری و بهتری نیست. تفاوت در آفرینشه وگرنه همه یک جنس آفریده میشدیم ولی به هردو نیازه
من هم از شما ممنونم که وقت گذاشتید و متن هامو خوندید
امیدوارم همیشه شاد، سالامت و سرحال باشید

سین یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:37 ق.ظ

سلام
حال پدرتون بهتر شد؟

من دوست دارم برم سر کار و جالبه این روزها هر جا میرم عقیده شما رو میشنوم
ولی راستش زحمتهایی که کشیدم رو نمیتونم فراموش کنم چندین برابر آقایون همکلاسی کار کردم و فکر میکنم حق داشته باشم از تخصصم استفاده کنم البته به قول شما خیلی خیلی سخته و یکی از دلایلش به قاون کار برمیگرده که مثل همیشه حقوق خانمها توش نادیده گرفته شده

سلام
ممنونم ازینکه میپرسی... شکر خدا
اگه تخصص داری که من واقعا برات آرزو می کنم یه محیط مناسب واسه رشد خودت و تخصصت برای کار پیدا کنی. من با پیش فرض اینکه عموما کسی با تخصص فارغ التحصیل نمیشه (بخصوص خانم ها) این حرف رو زدم.
از لحاظ قانون کار منم موافقم به زن ظلم میشه. واقعا برای زن نباید ساعت کاری بیشتر از 2 تعریف کنن ولی خب کارفرما هم اینطوری حاضر نمیشه اصلا نیروی زن بگیره واسه همین میشه شیر تو شیر و لازم میشه آدم به خونه نشستن فکر کنه :)

فالگیر یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 09:06 ب.ظ

نه یعنی گریه نکنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد