مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

اسمش رو نبر

دیروز خونه محسن اینا بحث زبون و قوم و ملیت و لهجه و این چیزا بود... که نمیدونم چی شد که یکی گفت سمت شهرهای شمالی به سرطان میگن " اون مریضی" یا به قول خودمون اسمش رو نبر

همون موقع مامان محسن و داداشش سریع برگشتن نگاش کردن که یعنی جلوی مهسا اینو نگو! 

خندم گرفت ...

آدم وقتی درگیر یه چیزی میشه دیدش بزرگ تر میشه، انگار برخلاف این که تو دل اون مشکله ولی داره از دور و با تسلط نگاش میکنه ... وقتی فهمیدم بابام سرطان داره انگار فلج شدم ... بابا و سرطان کنار هم برای من مساوی تموم شدن تمام زندگیم بود ... با اینکه به عشقم رسیده بودم و تازه شروع روزای جدید زندگیم بود ولی هیچ فرقی بین مرگ و زندگی برام وجود نداشت ...

به خانوادم گفتم هیچ کس اسم این مریضی و شیمی درمانی رو تو خونه نیاره! همه بگیم درمان! چون می ترسیدم...

سرطان برای من غول بزرگی بود که هیچ وقت فکر نمی کردم سراغ عزیزانم بیاد .... ولی وقتی اومد منو طوری کوبوند زمین که نفسم بالا نمیومد ...

شب تا صبح گریه می کردم و صبح تا شب سرچ تو اینترنت ... انقدر خوندم که تو کمتر از 2 ماه میتونستم بحث علمی در موردش راه بندازم ... باهاش آشنا شدم ...

اون وقت فهمیدم سرطان همون نقطه تاریک خونه و خیابونه که چون نمیشناسیمش میترسیم... باید چراغ رو روشن کرد

چراغ رو روشن کردیم ... و دیدم همه همه همه ما آدما لب پرتگاه وایسادیم ولی چون تاریکه فکر میکنیم جلو پامون قرصه!

که همه ما آدم ها معلوم نیست ثانیه ای بعد زنده باشیم ولی سرطان کمک میکنه قدر ثانیه هامون رو بدونیم

سرطان میگه سرتان سلامت! قدر بدانید و زندگی کنید

الانم وقتی درد بابا زیاد میشه کم میارم ... الانم گریه میکنم الانم باز میخونم و میترسم و امیدوار میشم ... الانم کم میارم ولی دیگه نه از ترس سرطان ... از ترس قدر ندونستن عمر 

زندگی پر از نقاط سیاهه ... خدایا نور چشم و قلبمون رو بیشتر کن ... خدایا صبرمونو به فلک برسون ... 

خدایا گره از کار همه باز کن ، غم رو از دلامون ببر ... خدایا همه مریض ها رو شفا بده

پدر مادرها رو واسه بچه هاشون ... بچه ها رو واسه پدر مادراشون ...همه رو واسه عزیزانشون حفظ کن ...

خدایا آخر عاقبتمون رو ختم به خیر کن ...


نظرات 4 + ارسال نظر
ادبیات معاصر دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.bijansam1348.blogfa.com

مجدداً سایت آیدا خانم پیام گذاشتم، اگر کتاب را نشد دانلود کنید ایمیل بدید تا بفرستم یا از آیدا خانم بگیرید

ادبیات معاصر دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:16 ق.ظ http://www.bijansam1348.blogfa.com

سلام عزیزم
توی سایت آیدا خانم یک کتابی را معرفی کردم به نام: خام گیاه خواری... رژیم بسیار عالی معرفی میکنه که سخت ترین بیماری ها درمان میشه اگر روی دستوراتش عمل کنید درمان پدرتون قطعی است. من خودم چند روزیه شروع کردم و نتایج خوبی گرفتم فقط اول راه هستم ایمیلتون را برام بفرستید تا کتاب را براتون بفرستم.

سلام
بله لینکش رو از سایت آیدا جان که پیغام گذاشته بودید پیدا کردم
ممنون از محبتتون

را ش یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 04:29 ب.ظ

از خدا میخوام هر چه زودتر این روزای سخت بگذره و تو خونوادت روزای خیلی خوبی رو کنار هم داشته باشین
امیدوارم بابای عزیزت و همه کسایی که بیمار هستن خیلی خیلی زود سلامتیشون رو بدست بیارن

مرسی عزیزم
خدا همه مریض ها رو شفا بده ان شاالله

روزهای بی بازگشت شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ب.ظ

یه مشکلی که باهات داشتم این بود که به نظرم هیچ وقت تا چیزی برای خودت پیش نمی اومد، درکش نمی کردی!
جوجه.. شاید اولش به خاطر جا سوئیچیت بود.. ولی بعدش.. به خاطر خودت بود.

برای آقای رجایی آرزوی سلامتی دارم. برسان سلام ما را..

میبینم که تو هم به جمع فیلتر شکن ها اضافه شدی!!!! چشمم رووووشن :))
آره هیچ وقت درک کافی شرایطی که توش نبودم رو نداشتم...
راستی حال جوجم چطوره؟ دلم براش تنگ شده .... حال گلی که بهم دادی خوبه خوبه ... کلی هم خوشگل شده :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد