زیر آفتاب گرم اردیبهشت رو چمنهای تازه دراز کشیده بودم...
بوی تازگی به وجدم آورده بود.
صدای آب مست و آرومم کرده بود.
همین جوری که چشام از زور خواب داشت میرفت دستمو دراز کردمو با یکم نشونه گیری خورشید رو سفت تو مشتم گرفتم!
خودم از کارم خندم گرفت!
بخواب بچه! تو کجا این غلطا کجا؟!
...
چشامو که باز کردم اولین چیزی که همیشه انتطارمو میکشه ،همون سر درد همیشگی اومد سراغم.
همون اتاق تاریک ،همون دلواپسی ، همون آسمون بی خورشید!
وای نکنه واقعا خورشید رو له کردم؟!
اگه من لهش کردم پس چرا جای دستم، دلم سوخته؟
چرا قلبم درد میکنه؟
...
هیچ وقت فکر نمی کردم آسمون انقدر نزدیک باشه!
...
اون خواب بود؟ این خوابه؟ بعدی خوابه؟
...
ببار دیگه آسمون! خستم کردی! بارونو نگه داشتی واسه چی؟ واسه کی؟
جاش که خوب نمیشه ببار لااقل یه صدای جیززز بده جیگرمون..جیگرشون..جیگرِ..هرکی خنک شه!
یکاری نکن ماهتم له کنم..
تهدیدم جدی بود، خود دانی...
asemoon hamon asemoone
khorshid kheili bozorgtar az oone ke to ya harky dige betoone lehesh kone
hamechiz hamishe ghashange
faghat bazi vaghta ma adama hes nadarim beheshoon
dorost nega konim,moshkel az khodemoone
vali bejaye inke oon o hal konim gir midim be zamin o zaman
bichare asemoon,age in dele bozorg o nadasht chikar mikard
akhe deghat kardi harky delesh migire az daste karaye khodesh be asemoon gir mide
اون خواب بود. این بیداریه.
مهسا.. چته؟ چی خسته ات کرده؟ چرا همه کاسه رو سر آسمون می شکونی؟