مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

16آذر

امروز واسم پر از خاطره بود... 

3 سال پیش همچین روزی 16 آذر 87 ساعت 5 من رو صحنه بودم و تو سالن صمیمی دانشگاه اولین اجرای زنده سنتورمو تجربه کردم...

همه بچه های مجله یه گوشه سالن جمع شده بودن و تشویقم میکردن و بین اون همه ادم تشویق اونا ترسمو کم کرد... 

... 

3 سال پیش...  

و کی میدونه این 3 سال به من چی گذشت...  

 

دانشجو!!! روزت مبارک

ای همه هستی...

هستی... 

آنچنان عمیق که نه نبودنت را باور میکنم 

نه نداشتنت را... 

تو هستی... 

نه در کنار تن 

چراکه تن ارزش تو را نمی فهمد  

... 

ای روحت نور چشمم، 

دلم را آراستم برای تو 

خوش بگذران!

اعتماد

خیلی ذهنم درگیره... 

یه سوال داشت دیوونم میکرد، اینکه چطور امام حسین یکبار به خدا نگفت چرا؟ در صورتی که من هزار بار جای امام حسین گفتم خدایا چرا؟ چرا انبیا و اماما که انقدر برات عزیزن اذیت شدن؟ 

چرا امام حسین و یارانش باید تشنه شهید شن؟ چرا حضرت زینب باید سر بریده برادرشو رو نیزه ببینه؟ مگه درد مرگ برادر برای خواهر کم درددیه که  باید به چشم کشته شدن بچه های خودش و برادرش رو هم ببینه؟ مگه کم دردیه جلوی چشم آدم تیر به گردن یه نوزاد یک روزه بخوره؟ چه برسه به اینکه اون پاره تنت باشه! بچه حسین باشه!!  

اینا رو حالا هضم کنم اینو چطوری قبول کنم که پوشش از سر زن مسلمون گرفتن اونم چه زنی؟! زینب... 

شاید واسه من که حجابم تعریفی نداره زجر بزرگی نباشه مخصوصا بعد اونهمه اتفاق غمناک ولی یادم هست که خوندم حضرت فاطمه (س) گفتند تا لحظه مرگ چیزی بیشتر از این عذابم نداد که "نامحرمی" به من سیلی زد!!! پس همین کم عذابی نبود...  

کلم داغ میکنه وقتی به این فکر میکنم خداهم اونجا بوده... همه اینا رو دیده... 

ادامه مطلب ...