شبا مستم ز بوی تو
خیالم بازه روی تو
خرامون از خیال خود
گذر کردم بسوی تو
...
بازم بارون زده نم نم
دارم عاشق میشم کم کم
...
اون شب که بارون اومد نه خوشحال بودم نه ناراحت... اونقدر دلم گرفته بود که چیزی جز گرفتگی آسمون دلم حس نکردم اما وقتی تا صبح باریدی انگار تا صبح نازمو خریدی...
صبح دیگه خوشحال بودم...
فکر نکن فقط بهونه میگیرم ...
از وقتی نیستی این طوری شدم..
یه خل دیوونه ی مسخره! که از خودشم بدش میاد
چقدر هیجان انگیزه که زندگی آدم مسه یه حباب تو آسمون این ور اون ور میشه، بی هدف، بی انگیزه... نه میدونی کجا میره نه میدونی قراره چی بشه!
همه اینا هیجان انگیزه فقط موضوع اینجاست دیگه حالم از هیجان بهم میخوره...
"خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟"