مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

دلتنگی

دل+تنگی واژه ایست که گاه و بیگاه دچارش میشوم...


دلتنگی برای کودکی ، که همه خانواده دور هم بودیم

دلتنگی برای بیدار کردن های آرش و خر کردن هاش واسه اتو کردن لباس هاش که شلواراش اشکمو در میاورد

دلتنگی واسه روزنامه دیواری و ساختن کار دستی و حساب باز کردن رو کمک های الهام هنرمندمون

دلتنگی واسه غذا دادن مامان و قصه گفتن هاش که همیشه قصه پینوکیو نصف کاره می موند واسه وعده بعدی!

دلتنگی واسه انباری ای که خالی کرده بودن و اتاق من بود و همیشه خرکیف بودم که اتاق تنهایی دارم ولی الهام آتنا هردو توی یه اتاقن

دلتنگی واسه با دست غذا دادن مامان به سه تاییمون و گفتن جمله معروف به ما که " دست مامان خوشمزست"

دلتنگی واسه ماهانه گرفتن از بابا که اندازه خواهرام بهم میداد و اونا حرص می خوردن

دلتنگی واسه آرش که هرچی می خواستم بخورم نصفشو می خورد می گفت نکنه یه وقت مسموم باشه!

دلتنگی واسه انباری زیر پله که درش تو آشپزخونه بود و هیجان انگیزترین قسمت خونه واسه منو خراب کاریهام

دلتنگی واسه طبقه سوم کمد الهام و عکس شهید آوینی و حال و هوای غریب اون طبقه و برانگیخته شدن حس فوضولی من که اون تو چی داره!

دلتنگی واسه اکباتان و خونه دوبلکس و صدای جیرجیرک فرم پله اول که از مهیج ترین بازیهای من و پرستو بود

دلتنگی واسه جا شدن تو بغل نرم مامان و بوسیدن هاشو قصه "یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سه تا پری نشسته بود " گفتن هاش

دلتنگی واسه نگاه کردن به بدمینتون بازی کردن آتنا و هستی و حسرت اینکه من کی بزرگ میشم

دلتنگی واسه پیراهن آبیه مامان که بابا واسه آشتی واسش خریده بود

دلتنگی واسه درس خوندن های آتنا الهام و باور نکردن اینکه این چیزای عجیب رو کاغذ رو منم یه روزی میتونم یاد بگیرم غافل از اینکه اون چیزای عجیب همون سینوس کسینوس خودمون بود!

دلتنگی واسه آرش وقتی شبا مارو می برد ماشین سواری و بهمون ازون چیپس ها که تو پلاستیک های دراز بود میداد و بعدا هم که مگنوم می خرید برامون

دلتنگی واسه وقتیکه مامان بابا آشتی میکردن و من از خوشحالی هی میدوییدم و نمیدونستم چه جوری خودمو خالی کنم ، اون وقتا حس میکردم وااااای من چقدر خوشبختم!

دلتنگی واسه اداره مامان ، خانم بقایی ، خانم اسحاقی... 

دلتنگی واسه دم در مدرسه وایسادن و بازی با خودم که حدس بزنم مامان میاد دنبالم یا یکی از خاله ها

دلتنگی واسه بغل کردن عروسکم نیلوفر و های های گریه کردن و شریک شدن حس تنهاییم با اون 

دلتنگی واسه کرمان ، بالای درخت رفتن و چاقاله خوردن

دلتنگی واسه با ماشین مسافرت رفتن و ولو بودن رو پای بقیه و گه گاهی پشت شیشه عقب ماشین خوابیدن

دلتنگی واسه خوندن شعر "خداااوندااا خدااونداا تویی پناه بی پناها " از دهن الهام که همیشه سعی میکردم خودمو جا کنم و باهاش بخونم به این امید که منم صدام خوبه

دلتنگی واسه آرش که با ناز و نوازشاش خواب صبح تابستون رو ازم میگرفت که پاشم براش صبحونه تخم مرغ بزنم و پوستشو توی کیسه بزارم تا بندازه سر کوچه و بعد ظرفشو بشورم تا مامان از اداره میاد نفهمه!

دلتنگی واسه آتنا وقتی بهش گفتم ریاضی 16 شدم و از استرس بابا داشتم می مردم ولی کمکم کرد و همه چی بخیر گذشت

دلتنگی واسه وقتی معلم صدام کرد انشا بخونم و من از روی دفتر سفید فلبداهه! انشامو خوندمو بیست شدم!

دلتنگی واسه یک دنیاااااا خاطره که داره میاد تو ذهنم و اشکم و لبخندم داره همراهیش میکنه

بیشتر از همه واسه خانوادم دلتنگم... 

وقتی فکر میکنم میبینم اختلاف سنی خیلی بده! من سیر نشدم! من از تو خونه بودن خواهرام سیر نشدم. از آرش و محبت های بی حد و مرزش سیر نشدم. از شبا دور هم بودن و شام خوردن سیر نشدم.

خدارو صدهزار مرتبه شکر همشون هستن و رابطمون خیلی خوبه .سالم و سر خونه زندگیشونن با بچه های خوشگل و ناز... ولی بخدا من از باهم بودن سیر نشدم... 

من خلا های زیادی توی خودم حس میکنم


دلتنگی واژه ایست که گاه و بیگاه به آن دچار میشوم...

نظرات 6 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ب.ظ http://thehumanlife.blogfa.com

در مورد خودم و خودت حتما همین طوره.
تو نرفته مرا دلتنگ می کنی... [دکمه ستاره ش واسه بوس غیر فعاله! چقدر جالب تو آیکونای این گوشه سمت چپ بالا هم هر ایکونی هست جز ... !! ]

روزهای بی بازگشت دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://thehumanlife.blogfa.com

"دل+تنگی واژه ایست که گاه و بیگاه دچارش میشوم..."

دلم حتی برای این جمله هم تنگ می شود.

خدا به تو و خانواده ات سلامتی بده. :*

مرسی عزیز دلم .. همین طور شما :*
راستی هدی ، "اگر کسی ترا آنطور که می خواهی دوست ندارد،
به این معنی نیست که ترا با تمام وجودش دوست ندارد."
در مورد خودم و خودت
باشه دوست خوبم؟
:*
از چند ماه دیگه تو و کارات از بزرگترین دلتنگیهای زندگیم میشن... میدونستی؟

student پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ http://mbluew.blogsky.com

سلام مهسا جونم کجایی
چرا اپ نمیکنی دلم برات تنگ شده

سلام :)
چیکار کنم ، وقتی آدم قدر قلم و نوشتن رو ندونه همین میشه دیگه! نمیتونه بنویسه ... می خواداااا ولی نمی تونه ...
شما که می تونی بنویس تا ما لذت ببریم
راستی اسمت چیه خانم student?

student دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ http://mbluew.blogsky.com

وقتی چیزی به دلم بنشیند میدانم باید بگذارم لبخند با من باشد و خلاصه گاهی با دلم همراه میشوم
لینکتون کردم اگه دوست داشتین لینکم کنید البته اجباری در کار نیست

student دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://mbluew.blogsky.com

ممنون که اومدی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد