مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

18 + 4

چهار سال پیش...

30 شهریور 87 داشتم وسایلمو جمع میکردم برم بابل... ترم اول... استاد محبوب: مهندس هاشمیان ،دوست:هدی،مینا ، مکان :خوابگاه

سه سال پیش...

30 شهریور 88 داشتم وسایلمو جمع میکردم برم بابل...ترم سوم... استاد محبوب: - ، دوست:هدی،نسرین،مارال ، مکان : خونه خانم شکری 

دو سال پیش...

30 شهریور 89 داشتم وسایلمو جمع میکردم برم بابل... ترم پنج... استاد محبوب : استاد بختیاری ، دوست : هدی،نسرین،مارال،یگانه ، مکان : خونه خانم شکری

"اون سال استاد بختیاری که برای دکتری عازم خارج از کشور بودن توی جاده تصادف میکنن و اعضای بدنشون به خیلی ها جون دوباره میده.. از اون به بعد علاوه بر اخلاق خوبشون که شاید بشه به حساب زرتشتی بودنشون گذاشت، مردنشونم برام الگو و محبوب شد.. از اون روز به بعد آرزوم همچین مرگی شد و این استاد استاد محبوبم... روحشون شاد" 

یک سال پیش...

30 شهریور 90 داشتم وسایلمو جمع میکردم برم بابل... ترم هفت...استاد محبوب : دکتر مومنی ، دوست : همونا ، مکان : همونجا

امسال...

30 شهریور 91 دارم وسایلمو جمع میکنم برم مشهد...تنها.. فارغ از شهر دانشجویی و خونه دانشجویی و زندگی دانشجویی و دوستای دانشجویی و حس های دانشجویی ولی پر از دلتنگی بخصوص واسه مامان بزرگا و دستای سرد و نگاهای پر مهرشون... واسه امام زاده قاسم و کنج خلوت دیوار و گریه های من... این دو تا اینجا جایگزین ندارن و منو بدجوری دلتنگ میکنن

فقط میتونم بگم این 4 سال جز بدترین و بهترین سالهای زندگیم بود.. پر از نفرت و پر از عشق.. پر از بغض و پر از خنده.. پر از گناه و پر از خیر..

بیخیال .. تموم شد دیگه

این سه ماه تابستون حس جالبی داشتم... دلم میخواست بیکار باشم. حس میکردم این دیگه آخرین تابستونه که برام معنی تابستونو داره .. حس میکنم قیافم یکم جا افتاده. خودمو تو آینه که میبینم میگم نه واقعا انگار بزرگ شدم... دستم واسه نوشتن سرد شده ولی فقط خواستم 30 شهریور 91 رو یجا ثبت کنم.. و شاید هم آخرین تابستون تابستونی رو...


اینجا تهران است. صدای مهسا. 30 شهریور 91...


و زندگی همچنان ادامه دارد...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
را ش شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ

این جمله از همون موقع تو ذهنم موند...شاید بعضی جمله ها با توجه به موقعیت آدما کاملا ناخودآگاه تو ذهنشون حک بشه و همیشه ذهنشونو قلقلک بده...ولی اینجا فقط واسه فان نوشتمش
"""Just 4 Fun"""
من هم امیدوارم همه روزا بر وفق مراد باشه
در ضمن "راشید" نه... "رشیـــــــــــــــــــــــــد"

ای وااای ببخشید متاسفانه از قصد نبود و الا فان جالبی میشد :))

روزهای بی بازگشت شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ http://thehumanlife.blogfa.com

تنها رفتی مشهد!؟ خوبه. جای ما رو هم خالی کن.

آره... با یه گروه از دخترای دانشجو... عجیب طلبید امام رضا...
جاتو خالی نمی کنم انقدر دعات میکنم که جات از همیشه پرتر باشه :*

را ش پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام مهسا جون،خوبی؟؟؟؟؟
مرور خاطرات خیلی خوب بود(با یه حس عجیب و غریب)...خدا مهندس بختیاری رو بیامرزه...روحشون شاد ...خدا بقیه استادای محبوبمون رو هم سلامت نگه داره
چه 30 شهریور های باحالی داشتی و داری ...حداقل همشون تغییر مکان داشت...فک کن :))
ولی تنها فرق این تابستون با سالای قبل...تابستون امسال برام پر از احساس ترس و دلشوره بود...ترس از آینده(میگن عواقب فارغ التحصیلی و نتایج ارشده)...همش در گیر بودم با زندگی ای که بهمون دیکته شده و درگیر با تزش که جز اون طوری که میخواد نباید بگذره...ولی من روشو کم می کنم
وقتی رسیدی به 22...
امیدوارم 30 شهریور 92 حال و روز بهتری داشته باشیم
بازم اینجا بابل...صدای از ته چاه در اومده ...30شهریور 91...

سلام عزیزم..
آره تو حتما روشو کم میکنی :) فکر کنم تنها کسی که متنمو خوب گوش داد تو بودی :) حالا همون سر کلاس یادت موند یا بعدا فیلمشو دیدی؟
ایشالله حال و روز همه خوب باشه یا بشه .. چه 30 شهریور چه هر روز دیگه
موفق باشی راشید جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد