لیوان شکست ...
پیرمرد جارو به دست آمد .
- "شکست ؟ "
نگاهش کرد.
- "فدای سرت ! دلت نشکند ... "
اشک در چشمانش حلقه زد ...
الان تازه متوجه قضیه شدم واقعا کاش دعاهای اینطوری زود مستجاب میشد..خیلی خوب بود ها..
سلام چه صحنه ی احساسی زیبایی بود ولی کاش دل نشکستن به همین سادگی بود که یکی بگه دلت نشکنه
چه دل پری داشته پیرمرد..
پیرمرد؟!!!!!!!!!!!اونیکه لیوانش شکست از حرف پیرمرد گریش گرفت!!!!من دیگه اصن هیچی نمی نویسم :((((((((((
سلام تخصص از مو باریک تری میخواد.
دل نشکستن هنر می خواهد.
آره اشتباه نوشتم... درستش کردم
الان تازه متوجه قضیه شدم
واقعا کاش دعاهای اینطوری زود مستجاب میشد..خیلی خوب بود ها..
سلام چه صحنه ی احساسی زیبایی بود
ولی کاش دل نشکستن به همین سادگی بود که یکی بگه دلت نشکنه
چه دل پری داشته پیرمرد..
پیرمرد؟!!!!!!!!!!!
اونیکه لیوانش شکست از حرف پیرمرد گریش گرفت!!!!
من دیگه اصن هیچی نمی نویسم :((((((((((
سلام
تخصص از مو باریک تری میخواد.
دل نشکستن هنر می خواهد.
آره اشتباه نوشتم... درستش کردم