امروز صبح وقتی از خواب پاشدم دلم می خواست بزنم زیر گریه... از اینکه نمی تونستم به یاد بیارم دیروز و پریروز و پس پریروز و هفته پیش و ماه پیش چه فرقی با امروزم داشت.... از اینکه انگار زندگی شده تکرار تکرار شده ها...
کار دارم، خیلی زیاد... درس دارم، خیلی زیاد... کلی کار واسه نقاشی دارم،خیلی زیاد... کلی کتاب دارم بخونم، خیلی زیاد... کلی حفظ دارم، خیلی زیاد... یعنی می خوام بگم بیکار نیستم ولی در کنار همه اینا یچیز بزرگ رو ندارم!
هیجانی ندارم... دلخوشی ای ندارم... دارم میرم جلو که رفته باشم.. که بعدا نگم کلاغ پر، گنجشک پر، آخ 23 سالگیمم پرررر...
زندگی یچیز رو به من بدجوری ثابت کرده! اونم اینه که هیچ وقت واسه زندگی نباید برنامه ریخت! چون تا دو دو تا چهارتا میکنی که فلان کارو کنم که بهمان شه... انگار وحی شده باشه بهش انقدررررررررررررررررررررررر زور میزنه که تو نرسی به برنامت که فقط خودش از پس خودش بر میاد... حالا وقتی این برنامه کامل شدش بشه هدفت از زندگی، اون وقت این زور زندگی خیلی برات سنگین تموم میشه... و در انتها به له شدنت ختم میشه
اول سالی آبی خواستم... آرامش خواستم... از خدا خواستم لطفا بین طیف سفید تا آبی پر رنگش، بین آبی کمرنگ و نیلی تجلی کنن ولی حال و روزم رو شما بذارید به حساب مثال نقضش... تقصیر خدا نیستا! بگذریم...
صبح رفتم تو پارک نشستم...جلوتر رو چمن ها دو تا آقا خوابیده بودن ... انگار سالهاست خوابن و منم انگار سالهاست با چشمای باز خواب بودم...
تکرار تکرار شده ها نام جدیدیست برای واقعیت های زندگی
واقعا شیر تو شیره....
زیر و پی هر دو یه معنی رو میده.می دونم پی نوشت رایج تره منتها من زیاد در بند قواعد رایج نیستم در نوشتار!
اندر احوالات زیر نوشتتون و رابطه فکری که با دنیا دارید بود.
زیر نوشت نه! پی نوشت... :)
فکر میکردم...خودمم فقط دو سه روزه این حسی که همه کار دارم..ولی حالش نیست رو دارم...مثل اینکه حساسیت فصلی چیزی باشه که تا جای شما هم رسیده...:|..در مورد پست هم نظری ندارم...:|
ممنونم :/
سلام
تا حالا کم شده برنامه ریزی داشته باشم به معنای واقعی کلمش سر همین قضیه که فرمودید.
بهتر با هم به توافق برسید بدون دوست داشتن هم ادامه بدید!
این خط آخر رو متوجه نشدم!؟
ما برای شما پست گذاشتیم.
بی نهایت سپاسگذاریم :*