مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

و عشق...تنها عشق.... مرا کشاند به بابل!

بالاخره به عشقم رسیدم...

وقتی می خواستم برم پیشش داشتم از ذوق میمردم! تمام راه داشتم فکر می کردم چیکار کنم! چطور از لحظه لحظش استفاده کنم... از طرفی هم ناراحت بودم که بعد 1 ساعت باز باید از هم جدا شیم... بازم جدایی.. بازم دوری.. بازم صبر...

9 ماه بود همدیگرو ندیده بودیم ولی من تمام این 9 ماه کارم این بود به عکساش که تنها چیزی بود که برام مونده نگاه کنم و حسرت اون روزایی که هروقت دلم می خواست می تونستم برم و ببینمشو بخورم...

دیدمش... و اون لحظه ها رو باهاش زندگی کردم!


ادامه مطلب ...

دوست اعجوبه من! هدی!

دیشب هدی اس ام اس داده که قاصدک گرفته تا سر اذان مغرب فوت کنه ولی یادش رفته!  منم تو خواب و بیداری یسری پیشنهادات ارائه دادم که بلافاصله هدی زنگ زد و صحبت رو اینطور شروع کرد که دلش میخواد تنها نمیره!!!! 

 ازونجا که شروعش خیلیییییییی خوب بود میشه حدس زد بحث کجاها کشیده شد! 

خلاصه من پیشنهاد دادم که تصور کنه جاشو وسط اتاق انداختن ،تمام نوه ها و بچه ها هم دورشن و دستشو گرفتن و اینطوری به دیدار ایزد یکتا می پیونده که ایشون ناگهان! خودشو لو داد و با خنده گفت نه بابا بچه چیه!نوه چیه!!!! (صدای آب شدن 1کیلو قند تو دلشو هم شنیدم!)

منم که دوزاریم زیادی از حد صاف و صوفه گفتم: بچه و نوه از شوهر میاد! چطور اونا رو میگی چیه! بعد شوهر رو نمیگی!!! آقا یک حالی کرد هدی که نگو!!! حالا داره می خنده و خودشو میزنه به اون راه که نه من منظورم اون نبود (که دقیقا هم بود! )

خلاصه ! جونم برات بگه منو به سکوت دعوت کرد و جو رو رومانتیک کرد ... منم تو رختخواب ، چراغ خاموش با چشمای بسته داشتم به این خیال بافیهای سراسر تخیلی عشقم گوش میدادم که یهو گفت:

دوست دارم تنها نمیرم ولی شوهر حال نمیده! بهتره یه عاشق و معشوقی باشه که بهم نرسیده باشن و کلی زجر کشیده باشن بعد تو اون لحظه پیشم باشه!!!!!

قیافه من  یهو چشام باز شد! گوشی رو نگاه کردم و از اعماق تهم گفتم 

هدی خاااااااااک تو سرت!!!!!!!!!!! 

یعنی این آدم اعجوبه ایه واسه خودش! عاشق خود زجری! ازونا که اگه تی وی یچیز نشون میده که بدش میاد،میشینه بادقت تر بهش نگاه میکنه تا بیشتر زجر بکشه!(البته بجز مار یا به قول خودش Snake) ازینا که اگه زمان فردوسی بود حتما یه بخشی از شاهنامه رو میپوشوند!!! (بخش بزرگی!) ازینا که جون میده 12 شب زنگ بزنه یه کلوم یچیز بگه که تو یاد همه بدبختیات بیفتی و راحت 3 ساعت گریه کنی و شب نخوابی! ازینا که... من عاشقشم 


-------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ ن 1: دوستی ما اینطور شروع شد که ترم 1 تو خوابگاه دم در وایسادم بهش گفتم دوست! و اون زل زد تو چشام و گفت دوست؟؟؟؟ مگه ما دوستیم!!!؟؟؟  که من   از همونجا با تمام شوک 200 ولتی که بهم وارد شد، فهمیدم آدمیه با تعاریف خاص خودش از تک تک موجودات عالم هستی و این طور شد که تصمیم گرفتم هرطور شده بشیم دوست!


پ ن 2: دیشب تمام شب استرس داشتم کابوس های همیشگیم بیاد سراغم و خواب ببینم یه عزیزیرو از دست دادم! اون قدر که ساعت 5 از خواب پاشدم که مطمئن شم هنوز خواب بد ندیدم! و ترجیح دادم دیگه نخوابم!


پ ن 3: امروز تهران عجیب شماله!!!! عجییییب!




ماجراهای مهسا و تاکسی!

بعضی وقتا حس می کنم چقدر سریع بزرگ شدم.. چقدر سریع درگیر مسائل شدم...چقدر سریع با مشکلات آشنا شدم و چقدر سریع اینی که هستم شدم...

تا چند سال پیش بطور تمام و کمال در آغوش محکم و گرم و ایمن خانواده بودم... و اونا مثل یه ضربه گیر قوی منو از مشکلات محافظت میکردن ولی حالا دیگه اونطور نیست..دیگه خودم نسبت به کارا و اشتباهات و تنبیهاتم احساس مسئولیت میکنم و شاید واسه همینه توی این چند سال خیلی حس کردم دنیا زشته و هیچ علاقه ای بهش ندارم... یعنی هنوز به تعادل نرسیدم...

یه دلیل دیگشم اینه که بیشتر از قبل وارد جامعه شدم و چیزایی رو دیدم و شنیدم که همیشه فکر میکردم ازش مستثنا هستیم ... مخصوصا بخاطر دینمون

اینکه مدتها بود فکر میکردم فلان زن و مرد با فلان ظاهر و فلان افکار چقدر محبوب خدان و بعضی ها با یسری ظاهر و افکار چقدر نیاز به دعا دارن!!! ولی چیزایی دیدم که ....




-پریروز با تاکسی داشتم برمیگشتم خونه که به ناچار مکالمه تلفنی آقا(پسر 7-26) کناریمو با دوستش میشینیدم... بعد حال و احوال پرسی گفت: آقا کسی رو سراغ داری 4میلیارد نزول بده؟

 طرف گفت : چهااااااااااااااااار میلیارد!؟ برای کی می خوای؟

           -   : یکی از مشتریهای بانک...

           -   : چند درصد؟

           -   : 3%

           -   : هاهاهاهااااااااا... بازار 6 درصده 4میلیاردم میخوای! حالت خوبه؟

           -   : ببین جورش کن.. پول خوبی توشه!!!

           -   : چند؟

           -   : 50 خود من! حساب کن

                  ......

آخرش طرف قانعش کرد تو این شرایط اقتصادی خرم 4میلیارد با اون سود نمیده

پسر زنگ زد به اون مشتری و گفت اصلا تواین مبلغا صحبت نکن.. از صبح به هرکی میگم میگه زیر 100 میلیون صحبت کن..الان طرف زمین بگیره سال دیگه معمولیش 25% میره روش خوب هیچ وقت نمیاد اینکارو کنه! الان با پولش یونجه هم بخره بیشتر سود میکنه....


"و من دلم می خواست گریه کنم برای این اوضاع و احوال"


- دیروز وقتی رسیدم ونک صف هروی انتها نداشت!!!!! نزدیک نیم ساعت طول کشید تا رسیدم به نفر 5ام بودن.. یه ماشین اومد و اون 4 تا سوار شدن و من موندم! 15 دقیقه بعد همین طور به طول صف اضافه میشد و هیچ ماشینی نمیومد... ازونجا که خیلیییییی خسته بودم افکار منفی بیشتر سراغم اومد و داشتم فکر میکردم تا الان هر 5 دقیقه 2 تا ماشین میومد ، من چقدررر بد شانسم ! تا اینکه مامور اونجا داد زد: "هروی 4تا اولی بیان سوار شن"

منم رفتم جلو نشستم..راننده پسری بود با شلوار قرمز تیره،بلوز سفید،ریش مدل جدید و موهای فشن!

آیفون 4 مشکیش زنگ زد..سحر جون بود! تا خود هروی باهاش حرف زد،منم چون حس کردم نمی خواد طرف بفهمه مسافر سوار کرده با اشاره دست گفتم پیاده میشم. به سحر جون گفت گوشی و زد بغل..هزاری رو بردم جلو صورتش که گفت : موفق باشید! گفتم بفرمایید! گفت خانم من مسیرمه،بفرمایید...

چند تا چیز برام جالب بود:

1. سحر گفت کجایی؟ گفت حقانی دم خروجی همت! و ما دقیقااااااا سر پیچ خروجی همت بودیم!!!! و اون مثل اکثر آدمها دروغ نگفت!

2. تمام مسیر داشت با دقت به حرفای اون دختر گوش میداد و حتی ضبط رو خاموش کرد که تمام حواسش بهش باشه!

3. با اون تیپ و قیافه افت نمیدونست کسی ببینه مسافر سوار کرده و مسیری رو میبره که خونه خودشم هرویه!

4. زیاد سوار ماشینایی شدم که بعدا فهمیدم مسیرشون بوده ولی وسوسه شده بودن که حالا مسیرمه 5تومنم کاسب میشم ولی اون دید صف اینطوریه سوار کرد و وسوسه هم نشد!

5. هنوز آدمای خوب پیدا میشن... کساییکه نه ریش دارن،نه حاجین، نه چادر یه چشمین، نه تسبیح به دست،نه جای مهر رو پیشونی... بعضی از اونا هم خوبن ولی کلا آدمای خوب خیلی زیادتر از این محدوده هستن!

و من خوشحالم ازین آدما دورو برم زیاد دارم...

و یکش تویی که این مطلب رو خوندی و یادت میمونه هرجا تونستی هرکمکی از دستت برمیاد واسه یک موجود!چه گل باشه، چه درخت،چه حیوون و چه آدم انجام بدی!


-----------------------------------------------------------------------------------------------------

بعدا نوشت : 

قومی متفکرند اندر ره دین

 قومی به گمان فتاده در راه یقین

  میترسم از آن که بانگ آید روزی

  کای بی خبران راه نه آنست و نه این

خیام