مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

از تو تا خدا...

سارا رو یادته؟

امروز تو جیتاک پی ام داد که : "مهسا میای پایین؟ "

انقدر کار داشتم که یادم رفته بود چاییمو بخورم.. چایی به دست رفتم طبقه دوم

دیدم مثل شوکه شده ها زل زده به مانیتور... میگم جانم سارا؟

میگه "نگا کن! این ایمیل بابامه!"

تمام تنم یخ شد... پدرش برای تولدش که امروزه، کارت تبریک فرستاده! یه لحظه به ذهنم رسید یعنی ازون دنیا....؟ که سارا سریع گفت:"رفتم تو سایتش... بابام این امکانو خریده که هرسال تولدم واسم یه کارت بفرسته"... اشک بود که از چشای من می ریخت....

نوشته بود:

گل ناز بابا، سارا

ببخش اگه پیشت نیستم

ازت می خوام مثل همیشه محکم و شاد و پر انرژی باشی

و بدونی ازون بالا مراقبت هستم

دوستت دارم و تولدت مبارک

بابا


- "مهسا...ما تمام مدت فکر می کردیم بابام نمی دونه"

   ...

   یک لحظه! فقط یک لحظه خودمو گذاشتم جای صبح سارا... اشکم بند نمیاد....

   عجیب حضور پدرشو تو اتاق حس کردم...





لازم بود بنویسم.... خیلی لازم بود


---------------------------------------------------------------------------------------------

 بعدا نوشت 1: 

جا مانده است...چیزی..جایی..که هیچ گاه دیگر..هیچ چیز..جایش را پر نخواهد کرد..  

 (حسین پناهی)

بعدا نوشت 2: سایتی که میتونید واسه عزیزانتون کارت بفرستید

 http://www.123greetings.com/


خدایا کمک کن

وقتی از ترس تنت می لرزه

وقتی دلشوره همه وجودتو می گیره

وقتی باید یجایی باشی ولی نیستی

وقتی باید پیش کسی باشی ولی نیستی

وقتی باید باشی تا تو بغلت گریه کنه تا آروم شه ولی نیستی

وقتی باید خیلی کارا انجام بدی ولی نیستی...نیستی...نیستی.... 

و اون تنهاست ...

اون وقته که پناه می بری به گریه، قرآن، نماز... و خدایی که پر کننده همه نداشته ها و نبودن هاست...

خدایا پر کن این فاصله هارو و دلگرممون کن به امیدی که همیشه به تو و کمک هات داریم...

گفتم امید... خدایا امید... خدایا

کمک کن...


از تاسوعا تا تاسوعا

1سال از بودن من تواینجا گذشت..البته به قمری...

پارسال این موقع نشسته بودم رو تخت، کتاب شبکه کنارم و داشتم واسه ارشد می خوندم.. یعنی واسه ارشد نمی خوندم،می خوندم که به خودم ثابت کنم زندگی هنوز ادامه داره و باید تلاش کنم... و تمام دلم پیش هیئت هایی بود که عزادار بودن و دلم گرفته بود ازینکه هیئتی که واسه من شده بود همه حال و هوای محرم، دیگه نیست...

امسالم روی تخت نشستم و کمتر ناراحتم ازینکه دیگه اون هیئت نیست... چون تقریبا تواین یک سال بهم ثابت شده هرچیزی لیاقت می خواد و لااقل مطمئن شدم من لیاقتشو ندارم..

این یک سال خیلی چیزا یادم داد...

اما مهم ترینش این بود که اگه با عشق کاری رو انجام بدی نتیجه هرچی باشه واست لذت بخشه...  اگه پارسال نتیجم این بود که امام حسین به خدا "اعتماد" کرد تا تونست خیلی چیزارو تحمل کنه و اینکه " وقتی من ایمان آوردم و خدا برام ثابت شد تسلیم میشم و بهش اعتماد می کنم... "، امسال اینطور تکمیلش می کنم که امام "حسین" ، "عاشق" خدا بود، واسه همین تونست بهش "اعتماد" کنه و بجای اون جمله طولانی میتونم بگم " وقتی من عاشق شم، میتونم اعتماد حقیقی کنم" ... گیر کار توی عاشقی کردنه...

من یاد گرفتم که عشق، اعتماد میاره و اعتماد،صبر آدمو زیادتر میکنه و این کلیدیه که من خیلی وقته دنبالشم...

خدایا تمام خستگی،غم،غصه،دلتنگیم بخاطر اینه که میدونم بین منو تو یه چیز با ارزش شکسته و من شکوندمش... و انقدر بد شکوندمش که نه روی رفتن به مجلسی رو دارم نه روی ریختن اشکی... 

اگه من هنوز می نویسم پر بغضم، واسه اینه که نتونستم عاشقی کنم... 

اگه کوتاهی تو این عشق بوده،که خیلی هم بوده، از منه و برای هزارمین بار که نه ، صد هزارمین بار ازت معذرت می خوام و فقط بخاطر شب عاشورا به خودم اجازه میدم باز ازت بخوام منو ببخشی و بزاری تلاش کنم برای عاشقی ...


یا لطیف،ارحم عبدک الضعیف