مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مرسی آسمون....

شبا مستم ز بوی تو

خیالم بازه روی تو

خرامون از خیال خود

گذر کردم بسوی تو

...

بازم بارون زده نم نم

دارم عاشق میشم کم کم

...


اون شب که بارون اومد نه خوشحال بودم نه ناراحت... اونقدر دلم گرفته بود که چیزی جز گرفتگی آسمون دلم حس نکردم اما وقتی تا صبح باریدی انگار تا صبح نازمو خریدی...

 صبح دیگه خوشحال بودم...




فکر نکن فقط بهونه میگیرم ...

از وقتی نیستی این طوری شدم..

یه خل دیوونه ی مسخره! که از خودشم بدش میاد


چقدر هیجان انگیزه که زندگی آدم مسه یه حباب تو آسمون این ور اون ور میشه، بی هدف، بی انگیزه... نه میدونی کجا میره نه میدونی قراره چی بشه!

همه اینا هیجان انگیزه فقط موضوع اینجاست دیگه حالم از هیجان بهم میخوره...


"خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟"



عمری که رفت...

گر ز حال دل خبر داری... بگو 

ور نشانی مختصر داری... بگو 

مرگ را دانم ... ولی تا کوی دوست 

راه اگر نزدیک تر داری .. بگو 

 

مولانا

حباب زندگی

حس یه حباب رو دارم که تو یه گل خونه پر کاکتوس گیر کرده با یه در خروجی... 

استرس داره... 

اگه باد بیاد یا احتمال داره به یکی از اون هزارتا کاکتوس بخوره یا از اون جهنم بره بیرون... 

... 

کاش جای این همه زجر یکی بیاد و منو بترکونه...