مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

کاش هرشب در خوابم بودی ...

دیشب خوابم بوی پیراهنت را زنده کرد...

تمام شب مست نگاهت بودم

و تمام روز درگیر نگه داشتن بغض کهنه

...

دیشب در پس تنهایی خیالت را به آغوش کشیدم

و ناباورانه نگاهت می کردم که چطور انقدر نزدیکی!

چطور انقدر خوشحالم

چطور همه خوشحالند؟!

چطور می خندم و با تو از تمام گریه های نکرده و بغض های جمع شده ای که  در انتظار تو بودند حرفی نمی زنم

...

حرفی نمیزنم تا حواسم پرت نشود؟

تا فراموش نکنم بوی پیراهنت را آنقدر در خاطر نگه دارم تا...؟ 

تا فراموش نکنم مهربانی نگاهت را در خاطر هک کنم تا...؟

تا فراموش نکنم لبخند آرامش بخشت را تا...؟

تا شاید باید همیشه با همین ها زندگی کنم؟

...

دلتنگم

روز ها و شب های دیگر 

خنده های مسخره

تنهایی ها

بی تو بودن ها و خواب های سیاه و سفید دیگر را چه کنم...

کاش هرشب در خوابم بودی ...

منِ بی تو

من بغض جمع شده ای هستم که تنها منتظر آغوش توست

آغوش گرم و امن تو

تا بگرید تمام  دلتنگیش را...



قطره به قطره...

من عینکی...

من عینکی رو یادته؟

یادته چقدر نگران چشام بودی؟

...

راستشو بخوای سوی چشام کم شده

ماه به ماه شیشه عینکم قطور و قطورتر میشه و دلم نازک و نازک تر

...

همیشه زل زدن به چشماتو دوست داشتم

واسه دیدن غم نگاهت نیازی به عینک نبود

نگات همیشه پر بود از حرف ،کلمه ،خواهش ،مهربونی ...

...

15 بهمن 1390 و من ماه هاست خیره به چشمات منتظر یه حرفم!

بشکن سکوت چشماتو تا دیر نشده

سوی چشام کم شده

خیلی کم...

دیگه با عینکم خوب نمیبینم

دیگه خودمم به زور میبینم!