-
تکرار کنید: مبعث یک روز تعطیل است...!
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 10:15
نون داغ دیدی چقدر می چسبه؟ خبر دارم ازون داغتر که به من کلی چسبید! قضیه ازین قرار بود که طی اصرارهای مکرر دیروز نسرین که "توروخدا تا نزدیک تر به امتحانم نشدیم، بریم پرینت تلفنو بگیریم و حساب کتابامونو تموم کنیم" قرار شد فرداش(یعنی امروز) بریم مخابرات محترم شهر بابل با آگاهی به اینکه قراره کلی چزونده بشیم......
-
تعطیل رسمی...
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 13:30
فردا تعطیل رسمیه... و داشتم فکر میکردم هیچ فرقی به حال و روز من نداره! و این یعنی سه حالت: یا آدم انقدر سرش شلوغه که حتی تعطیلی هم نمی تونه استراحت کنه یا انقدر بیکاره که تاثیری روش نداره یا انقدر کاراش به تو خونه بودن وابستست که تعطیلی شرایط خاصی رو براش فراهم نمیکنه که بخواد ذوق کنه... و من یه کار مهم دیگه به کارام...
-
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد...
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 01:14
هرچی میگذره دارم گیج تر میشم... هنوز گریه نکردم، هنوز نمی دونم داره چی میشه ، هنوز نمیدونم اصلا داره اتفاق خاصی میفته یا نه.. " کمتر از 2 هقته مونده... " مهسا کوچولو ، کی دندون جلوت که افتاده بود و باعث میشد خجالت بکشی بخندی درومد؟ مهسا کوچولو ، کی دبستان و راهنمایی و دبیرستانت تموم شد؟ مهسا کوچولو ،کی 18...
-
رجب ماه خداست
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 23:31
بعد از مدت ها به خدا وقت دادم بشینه باهام صحبت کنه... ازم خواست آرزو کنم. اصرار اصراااار که بنده من آرزو کن که تا چشم برهم گذاری برآورده اش کنم! "خدایا با من روراست باش... تا حالا چندبار گفتم این شما گفتی نه اون! گفتم نمی خوام گفتی بخواه! گفتم زوره؟ سکوت کردی! دیگه با چه امیدی آرزو کنم وقتی تا خواسته ای به ذهنم...
-
دلتنگی
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 20:53
دل+تنگی واژه ایست که گاه و بیگاه دچارش میشوم... دلتنگی برای کودکی ، که همه خانواده دور هم بودیم دلتنگی برای بیدار کردن های آرش و خر کردن هاش واسه اتو کردن لباس هاش که شلواراش اشکمو در میاورد دلتنگی واسه روزنامه دیواری و ساختن کار دستی و حساب باز کردن رو کمک های الهام هنرمندمون دلتنگی واسه غذا دادن مامان و قصه گفتن هاش...
-
تولدم مبارک :*
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 13:48
در دیروزها من امروزی متولد شدم... در بیست و ششِ دو بیست و دو ساله شدم و... خوشحالم :) از همه بخصوص مامان و بابا و الهام و آتنا ممنونم :*
-
مادر روزت مبارک!
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 23:08
وقتی صورت لطیف زن ، جای بوسه میخوره به دست زخیم مرد! وقتی لبهای سرخ زن ، جای لبخند روش خون میشینه! وقتی چشمای زیبای زن ، جای عشق جایگاه اشک و گریه میشه! وقتی گوشهای زن ، راهی جز شنیدن نعره های بی رحمانه مرد نمیبینه و راهی جز سکوت نداره.. سکوتی بخاطر بچه ها ، بی سرپناهی... سکوتی که بلندتر از همه فریادهای مردیه که هیچی...
-
دوست داشتن عشق ممنوع!
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 12:09
من ساده را بگو...! به خیال خود آمده بودم عشق بازی! غافل از آنکه تمام مدت عشق بود که بازیم میداد... خدایا قسم به زمین و آسمانت بفهمان که دوست داشتن برتر از عشق است که عشق زمینی چیزی جز نابودی نیست عشق تنها برای توست! و دوست داشتن زمینیست که زیباترین احساس هاست..
-
حرفهایی برای نگفتن
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 16:38
دیشب الهام حرفایی زد که من رو وادار کرد به این فکر کنم تا حالا با کیا حرف زدم.. با کیا صادقانه درد و دل کردم.. با کیا تونستم دیالوگایی داشته باشم که بعدش بگم آخیش! راحت شدم... و دیدم جز تک و توک دفعات ، سالهاست این اتفاق برام نیفتاده! تا چند وقت پیش پر بودم از خشم و نفرت از اینکه چرا دنیا اینقدر مسخره و احمقانست......
-
بای بای 90
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 19:09
90 هم به نفس نفس افتاده... خیلی خسته شدم تو این سال.. الان که میشینم به گذشته فکر میکنم میبینم واقعا راست میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست. از بهار تا همین الان زجرم داد و داد و ... خوشحالم که داره تموم میشه میریم بسوی سال جدید ، نینی جدید ، مهسای جدید ، زندگی جدید ... خدایا منو سفت بچسب!
-
کاش هرشب در خوابم بودی ...
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 00:23
دیشب خوابم بوی پیراهنت را زنده کرد... تمام شب مست نگاهت بودم و تمام روز درگیر نگه داشتن بغض کهنه ... دیشب در پس تنهایی خیالت را به آغوش کشیدم و ناباورانه نگاهت می کردم که چطور انقدر نزدیکی! چطور انقدر خوشحالم چطور همه خوشحالند؟! چطور می خندم و با تو از تمام گریه های نکرده و بغض های جمع شده ای که در انتظار تو بودند...
-
آنچه گذشت...
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 17:04
آسمون ابریه ابری... دل من و نسرین هم ابریه ابری... فقط ابر ما خستگیه و ابر آسمون بارون... نسرین میگه : پس چرا نمیاد؟ میگم چی؟ میگه بارون... . هرکی ندونه فکر میکنه نسرین عاشق بارونه! ولی من میدونم کسی که بارون دوست نداره چرا بازم منتظرشه.. خستست.. هدی خوابیده. اونم خستست... منم خستم... . . نسرین میگه هوای دل منم...
-
منِ بی تو
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 01:28
من بغض جمع شده ای هستم که تنها منتظر آغوش توست آغوش گرم و امن تو تا بگرید تمام دلتنگیش را... قطره به قطره...
-
معجون
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 19:14
سوزش قلب چیزیست عجیب دیوانه کننده! احساس خلا توام با دلتنگی معجونیست بی همتا! مخلوط این سه میشود حال و روز من :)
-
من عینکی...
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 19:09
من عینکی رو یادته؟ یادته چقدر نگران چشام بودی؟ ... راستشو بخوای سوی چشام کم شده ماه به ماه شیشه عینکم قطور و قطورتر میشه و دلم نازک و نازک تر ... همیشه زل زدن به چشماتو دوست داشتم واسه دیدن غم نگاهت نیازی به عینک نبود نگات همیشه پر بود از حرف ،کلمه ،خواهش ،مهربونی ... ... 15 بهمن 1390 و من ماه هاست خیره به چشمات منتظر...
-
حکایت ما
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 23:02
داستان منو تو نه داستان شمع و پروانه است نه داستان لیلی و مجنون. یادت نرود! داستان ما ، داستان ماه و دیوانه بود دورادور دیوانه هم بودن و این داستان همچنان ادامه دارد...
-
به یاد ...
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:41
هدی اشک ریخت ... هدی اشکش ریخت من دلم ... هدی اشک ریخت ... و من ناتوان تر از آنی بودم تا آنچه که دوباره در ذهن برایش زنده شده را پاک کنم... هدی اشکش افتاد ... نگاه من از شرم به زمین افتاد ... و زمین در آن لحظه تنها اشتراک ما شد! روحت شاد.
-
دلتنگی
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:03
این روزها غریبگی عادت نگاهم شده ... همه چیز نا آشناست جز همان دلتنگی...
-
غم خوار می طلبم
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 14:27
غم دل دارم بی همدمی . بی همراه مونسی خواهم ببیند این غمم را ... خداوندا تویی غم خوار تویی مونس تویی همراه خداوندا تویی منجی تویی همدم تویی بینا تو ای غم خوار و مونس . همدم من! منجیم باش ...
-
انسانیت
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 08:32
یه میل از آتی : روزی از دانشمندی ریاضی دان نظرش را در مورد انسانیت پرسیدند. در جواب گفت: - اگر زن یا مرد صاحب اخلاق باشد نمره یک میدهم :۱ - اگر دارای زیبایی هم باشد یک صفر جلوی عدد یک می گذارم : ۱۰ - اگر پول هم داشته باشد یک صفر دیگر جلوی ۱۰ میگذازم : ۱۰۰ - اگر دارای اصل و نسب هم باشد یک صفر دیگر جلوی ۱۰۰ میگذارم:...
-
دعا کردم...
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 00:00
ای خدا آخه این وسط منو کجا جا گذاشتی؟ نگفتم دارم میفتم؟ نگفتم منو سفت بچسب؟ نگفتم بهت نیاز دارم؟ گفتم یا نگفتم؟ ... .... ..... ...... ....... به قول لره: خدایا گناهامو نادیده بگیر همون طور که دعاهامو نشنیده گرفتی ...
-
دلتنگی...
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 15:48
بزرگترین دغدغه این روزام اینه که نکنه دلم اونقدر تنگ شه که وقتی برگشتی توش جا نشی؟ :(
-
گل و گل دان
شنبه 17 دیماه سال 1390 13:55
آسمان صدایش درآمد باد وزید طوفان شد آخ! گلدان باغچه شکست! گل محبوب ما... پدر دوید مادر شیون کشید خواهر گریست برادر خشکش زد اورژانس آمد آتش نشانی پزشک خانواده - نه... متاسفم! - نه... متاسفم! - نه... متاسفم! آخر چرا؟ تازه شکسته تو را به خدا... وصله بزن! تو یکاری کن... تا دیر نشده... حتی یک روز بیشتر! -لعنتی دیر نشده؟!...
-
خدارا شکر
شنبه 17 دیماه سال 1390 13:44
درد قلب کشنده تر است یا زخم دلی که می سوزد و قصد دارد دوباره دهن باز کند؟ سیاه غم انگیز تر است یا همیشه و همیشه همه جا را سفید مطلق دیدن؟ چشمان گاه و بی گاه گریان ناراحت کننده تر است یا یک عمر گریستن؟ ... زیبای من عزیز این دل خسته اگر میگریم . اگر سیاه پوشم . اگر با نوسانات نا مرتب قلبم دست و پنجه نرم میکنم خدا را...
-
ای دل...
شنبه 17 دیماه سال 1390 11:35
دیروز رفتم بازار بازار چشم و ابرو گیسوی کمند قد بلند رنگ و ورنگ تا رفتم تو همه ذل زدن بهم یکی میگفت ...قد؟ -من اومدم که.... یکی میگفت... وزن؟ -نه اشتباه نکنید... یکی میگفت .. .وای چه نازه! -من میخوام... یکی میگفت یه پرده گوشت داشت خوب بود! -... یکی میگه جاش قدش بلنده -آخه منکه... اون یکی میگه چشم و ابروت نجاتت داد....
-
مگه من خرم؟
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 14:20
امروز حالم خوبه... به آینده امیدوارم... مگه نگفتیم همه چی با خواست و تلاشمون درست میشه... مگه نگفته تو ۱ قدم بیا من ۱۰۰ قدم میام... مگه یکی این وسط نیست که بهش ایمان داریم؟ مگه مشکلات ماله همه نیست؟ مگه اون با ما پدر کشتگی داره؟ مگه دنیا علافه که زوم کنه رو ما تا ضایعمون کنه؟ مگه چند سال ناراحتی دلیل به چیزیه؟ مگه...
-
مرسی آسمون....
شنبه 10 دیماه سال 1390 18:00
شبا مستم ز بوی تو خیالم بازه روی تو خرامون از خیال خود گذر کردم بسوی تو ... بازم بارون زده نم نم دارم عاشق میشم کم کم ... اون شب که بارون اومد نه خوشحال بودم نه ناراحت... اونقدر دلم گرفته بود که چیزی جز گرفتگی آسمون دلم حس نکردم اما وقتی تا صبح باریدی انگار تا صبح نازمو خریدی... صبح دیگه خوشحال بودم... فکر نکن فقط...
-
از مهسا به آسمون... به گوش باش!
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 19:04
زیر آفتاب گرم اردیبهشت رو چمنهای تازه دراز کشیده بودم... بوی تازگی به وجدم آورده بود. صدای آب مست و آرومم کرده بود. همین جوری که چشام از زور خواب داشت میرفت دستمو دراز کردمو با یکم نشونه گیری خورشید رو سفت تو مشتم گرفتم! خودم از کارم خندم گرفت! بخواب بچه! تو کجا این غلطا کجا؟! ... چشامو که باز کردم اولین چیزی که همیشه...
-
عمری که رفت...
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:52
گر ز حال دل خبر داری... بگو ور نشانی مختصر داری... بگو مرگ را دانم ... ولی تا کوی دوست راه اگر نزدیک تر داری .. بگو مولانا
-
حباب زندگی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 10:54
حس یه حباب رو دارم که تو یه گل خونه پر کاکتوس گیر کرده با یه در خروجی... استرس داره... اگه باد بیاد یا احتمال داره به یکی از اون هزارتا کاکتوس بخوره یا از اون جهنم بره بیرون... ... کاش جای این همه زجر یکی بیاد و منو بترکونه...