-
بهار اومد.. یه مهمون قدیمی...
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 09:41
91 هم تموم شد... هرجا سر میزنی بوی خدافظی میده... حس و حال رفتن، دل کندن، دور شدن ... شایدم بشه گفت بوی سلام،دل بستن،نزدیک شدن... بعضیا لحظه شماری کردن سال نکبتشون تموم شه بعضیها دلشوره دارن 92 هم واسشون مثل 91 انقدر خوب میمونه یا نه... مخاطب من، مهم نیست من و تو جزو کدوم دسته ایم...مهم نیست .. مهم اینه این سیر میاد و...
-
مزرعه حیوانات
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 11:17
کتاب "مزرعه حیوانات" هم تموم شد.. ا ینطوریکه از ویکی پدیا خوندم نویسندش " جورج اورول " تو جنگ جهانی اسپانیا با یسری سیاست های مزدورانه حکومت سوسیالیستی شوروی آشنا میشه و واسه انتقاد به استبدادی که شوروی داشته این کتاب رو می نویسه .. داستان اینه که یه انقلابی توسط حیوانات علیه صاحب مزرعشون صورت...
-
من...تو...ما
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 14:16
اینجا یکی هست که خیلی گناه دارد طفلکی خسته است دلش فکر باز می خواهد دلش آرامش می خواهد ... کاش زندگی هم مرخصی ساعتی حالیش می شد آن وقت خودش و دلش را برمی داشت دست فکرش را می گرفت و می انداخت در دریا آنقدر آب می خورد تا سنگین شود و با چشمان باز به عمق آب سقوط کند آنوقت برای لحظه ای هم که شده جرئت می کرد فکر و دلش را به...
-
بوی بهار آید همی!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 11:14
با تغییر قالب به استقبال بهار می رویم -------------------------------------------------------------------------------------------------------- پ ن 1: زندگی...بوی بهار میدی... این بوت رو دوست دارم ..کاش بعضیا گند نزنن به این حال و هوا پ ن 2: هر سال به خودم میگم امید داشته باش مهسا! سال دیگه! سال دیگه ... ولی معلوم نیست...
-
موجودی عجیب میز به میز من!!!
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 16:19
دلم میسوزه واسه پسراییکه فکر می کنن بزرگ شدن (حدودا 30!)در حالیکه حتی بلد نیستن حرف بزنن!!!!! اینجا یکی هست که روزی 100 بار دلم می خواد برم بزنمش! انقدر این آدم بی فکره و طوری کارمو بی فکر و در حالتی که فقط دهنشو باز میکنه که حرفی زده باشه مسخره میکنه که... اوووووف.... جالبه آخرش خودشه که ضایع میشه ولی باز می خنده......
-
مهسا و نوعی دستگاه کارت خوان!
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 10:39
خیلی دلم می خواد بدونم چند نفر آدم ! چند روز! چند بار! نشستن فکر کردن و به این نتیجه رسیدن اسم شرکتشونو این بذارن!!!!؟ ----------------------------------------------------------------------------------------------------- پ ن 1: خیلی سعی کردم طبیعی باشم و طوری عکس بگیرم که انگار فقط دارم با گوشیم کار میکنم ولی گند...
-
برف در واپسین روزهای زمستان
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 11:42
بقول یکی تو پست قبل،زمستون زور آخرشو زد! فقط همه جا سفید شده... صبح بابام اومد گفت پاشو ببین چه برفیه! منم که دیشب تا 12 داشتم اتاقمو اتاق تکونی می کردم ، از خستگی با صورت چسبیده بودم به بالش.. گفتم باباااااااااااااا! بذار بخوابم! خودمم می دونستم اگه بیدار شم دیگه خوابم نمیبره ... ولی خوب چاره ای نبود، بیدار شده بودم...
-
حالیا معجزه ی باران را باور کن!
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 09:42
من پشت شیشه با ، چشمهای بارونی منتظر می مونم، تنها تو میدونی خونه بی تو شده،زندون خاطره یاد تو میباره، از پشت پنجره ای تو بهار من، ای تو دلدار من بی تو خزون شده، آخر کار من طی شده عمر من ، پشت این پنجره بغض ابرهای دل، ریخته تو حنجره... حتما دانلود کنید...
-
و عشق...تنها عشق.... مرا کشاند به بابل!
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 10:33
بالاخره به عشقم رسیدم... وقتی می خواستم برم پیشش داشتم از ذوق میمردم! تمام راه داشتم فکر می کردم چیکار کنم! چطور از لحظه لحظش استفاده کنم... از طرفی هم ناراحت بودم که بعد 1 ساعت باز باید از هم جدا شیم... بازم جدایی.. بازم دوری.. بازم صبر... 9 ماه بود همدیگرو ندیده بودیم ولی من تمام این 9 ماه کارم این بود به عکساش که...
-
دوست اعجوبه من! هدی!
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 15:39
دیشب هدی اس ام اس داده که قاصدک گرفته تا سر اذان مغرب فوت کنه ولی یادش رفته! منم تو خواب و بیداری یسری پیشنهادات ارائه دادم که بلافاصله هدی زنگ زد و صحبت رو اینطور شروع کرد که دلش میخواد تنها نمیره!!!! ازونجا که شروعش خیلیییییییی خوب بود میشه حدس زد بحث کجاها کشیده شد! خلاصه من پیشنهاد دادم که تصور کنه جاشو وسط اتاق...
-
زجر همیشگی
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 14:01
زجر بزرگی است وقتی دلیل مشکلات را تنها در یک جمله میبینی ... "خود کرده را تدبیر نیست" -------------------------------------------------------------------------------------------------------- اول راه که باشی، دور ترین مقصدت میشه ته جاده ای که داری میبینی...فکر میکنی خوبه! سخته اما دست یافتنیه! ولی بعد که میری...
-
ماجراهای مهسا و تاکسی!
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 09:00
بعضی وقتا حس می کنم چقدر سریع بزرگ شدم.. چقدر سریع درگیر مسائل شدم...چقدر سریع با مشکلات آشنا شدم و چقدر سریع اینی که هستم شدم... تا چند سال پیش بطور تمام و کمال در آغوش محکم و گرم و ایمن خانواده بودم... و اونا مثل یه ضربه گیر قوی منو از مشکلات محافظت میکردن ولی حالا دیگه اونطور نیست..دیگه خودم نسبت به کارا و اشتباهات...
-
از تو تا خدا...
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 16:19
سارا رو یادته؟ امروز تو جیتاک پی ام داد که : "مهسا میای پایین؟ " انقدر کار داشتم که یادم رفته بود چاییمو بخورم.. چایی به دست رفتم طبقه دوم دیدم مثل شوکه شده ها زل زده به مانیتور... میگم جانم سارا؟ میگه "نگا کن! این ایمیل بابامه!" تمام تنم یخ شد... پدرش برای تولدش که امروزه، کارت تبریک فرستاده! یه...
-
بعضا بعضی ها...
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 14:00
بعضی حرف ها بعضی متن ها بعضی نگاه ها بعضی لبخند ها آدم را هوسی می کند... هوس عاشق شدن! و چقدر بهم نمی آیند هوس و عاشقی!
-
دلتنگی های گاه به گاه
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 15:12
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت... بر سینه می فشارمت اما ندارمت... ای آسمان من که سراسر ستاره ای تا صبح می شمارمت اما ندارمت!! ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- پ ن 1: هی فلانی دل کندن اگر حادثه ای آسان بود فرهاد بجای کوه،آسان دل می کند.... پ ن...
-
The DAVINCI Code
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 10:04
بالاخره کتاب "راز داوینچی" تموم شد... می تونم بگم بی نهایتتتتتتت لذت بردم ! شاید اگه قبل دسامبر می خوندمش دیگه هیچ نگرانی ای واسه اینکه قراره یه اتفاقی برای دنیا بیفته واسم ایجاد نمی شد... و اولین کتابی بود که بیشتر از خود متن، شوق خوندن پاورقی هاشو داشتم... از ویکی پدیا خلاصه داستانو براتون میگم: داستان از...
-
قفل چیز خوبیست....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 14:43
گاهی اوقات(وقتایی که دستشوییم) و یهو یکی دستگیر رو فشار میده! بعد سکته ناقصی که رد می کنم یک حاااالی می کنم با قفل در که نگو! اصلا اگه دقت کنید قفل، در بیشتر مواقع ، بهترین و مهم ترین و ضروری ترین و واجب ترین و لازم ترین چیزی بوده که اختراع شده... گفتم بیام تشکر کنم یه وقت مدیون نشم... همین....
-
خدایا کمک کن
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 12:45
وقتی از ترس تنت می لرزه وقتی دلشوره همه وجودتو می گیره وقتی باید یجایی باشی ولی نیستی وقتی باید پیش کسی باشی ولی نیستی وقتی باید باشی تا تو بغلت گریه کنه تا آروم شه ولی نیستی وقتی باید خیلی کارا انجام بدی ولی نیستی...نیستی...نیستی.... و اون تنهاست ... اون وقته که پناه می بری به گریه، قرآن، نماز... و خدایی که پر کننده...
-
مهسا و قل هاش!
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 12:02
با توجه به پست قبل احتمالا من ازینا زیاد دارم! (لطفه روی "ازینا" ی بالا کلیک کنید!!!!!) چون اینا هم دوقلو نیستن و بخشی از پروژه Francois Brunelle هنرمند کانادایی هستند که آدمای زیادی رو پیدا کرده که وحشتناک شبیه همن اما هیچ نسبت فامیلی یا ژنتیکی باهم ندارن!!!...
-
ماجراهای مهسا و اتوبوس!
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 10:13
از اونجایی که من کلا آدم معروفی هستم و چهرم یطوریه هرکی یکبار منو ببینه تو خاطرش میمونه و حتی کسایی که تاحالا منو ندیدن باز اصرار دارن که ما شما رو قبلا دیدیم!!!! چندتا اتفاق جالب رو واستون تعریف می کنم: اولین اتفاق مربوط به دیروزه وقتی راننده اتوبوس محترم در عقب رو باز نکرد که همه صف ببندیم و بریم بوق بزنیم ( منظورم...
-
چشم درد و دل درد از خنده!
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 12:47
نقل است از خواهر بزرگ ملقب به خان خاله ،که روزی چشم دردی بس عجیب او را فرا گرفت!!! آه و ناله ها و فغان ها نمود و اظهار درد بسیار کرد و بر تختی لم داده به ادامه ناله هایش پرداخت. پسر اعجوبه خانواده بنام "امید/4 ساله از دوبی" به ناچار خود را متقاعد کرد که سری به مادر نالانش بزند. در آن وقت که از راه رسید با...
-
دوتا جیگر باهم!
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 12:45
چه حسیه بگن یه همچین دختری از الان به بعد مال توهه؟ من که فکر کنم صبح تا شب بذارمش جلوم فقط حرف بزنه نگاش کنم!!!!!! <<آریانا>> اینم از رایان معروف، ورژن جدیدشه :)... اگه این فسقلو داشتم صبح تا شب میذاشتمش جلوم فقط واسش اسفند(اسپند) دود می کردم!!!!! <<رایان>>
-
قاصدک برو، برو...
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 14:42
قاصدک قرار به رفتنت بود، یادت هست؟ آن روز! آن روز که نفسم را گرو گذاشتم... اما تو با عاشق شدنت همه چیز را خراب کردی همه عاشقی کردن مرا... <<دانلود کنید>> << سوغاتی-شکیلا >>
-
فریبا فرشته شد...
شنبه 2 دیماه سال 1391 15:27
فریبا... فرشته بچگی های من... از رفتنت اگه ناراحتم ، فقط بخاطر علی و آروینه و گرنه ایمان دارم جات پیش خدا خیلی راحته. وقتی 5 صبح از خواب پریدم و شنیدم پر کشیدی ، اولین اشکم از ناراحتی بود و دومی از خوشحالی. خوشحالی واسه اینکه الان میتونی راه بری،بخندی،قربون صدقه شوهر و بچه هات بری ... شوهر و بچه هایی که مثل پروانه...
-
و یلدای 91 این چنین گذشت...
شنبه 2 دیماه سال 1391 08:47
"صرفا جهت پز دادن و هنر نمایی"
-
موضوع انشا: هدف شما در زندگی چیست؟
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 12:32
راستش دلم واسه انشا نوشتن تنگ شده..داشتم فکر می کردم اگه معلم موضوع انشا رو درست انتخاب کنه، میتونه خیلی رو زندگی اون بچه تاثیر داشته باشه چون شاید کل زندگیش فقط اون یکی دو ساعتی که روی اون موضوع فکر کرده ، زمان واسه فکر کردن بزاره و بقیه راهشو با یه ذهنیت جلو بره.. یه موضوع مثل موضوع پست من ممکنه خیلی کلی و چرت...
-
دیده بر رهت دارم...
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 11:57
<<دانلود کنید >>
-
یه آرزو تیک خورد !
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 09:05
صاف میرم تو دیوار نه ببخشید سر اصل مطلب! من به یکی از آرزوهای کوچولوانم رسیدم الان دقیقا آرزوهام شد 897 به توان 321 ضربدر 136 به علاوه 1369 منهی یک !!! همیشه دوست داشتم وقتی برف یا بارون میاد ساعت 1 2 شب تنها بزنم بیرون و راه برم... بعد وایسم بارش اونها رو وقتی از زیر نور چراغ برق می گذرن نگاه کنم.. اون وقت چشامو...
-
می نوشتم گاهی از غم و شادیمان...
شنبه 25 آذرماه سال 1391 08:20
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تورا خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: منکه...
-
دوست دارم هنوز عشق منی...
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 16:07
اگه یادم واسه تنهایی و دردات ، دیازپامه تو واسم اکسیژنی...نباشی... نباشم... باشه؟ >> دانلود کنید<<